یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
#حکم #اعدام بود…!
اعدامی لحظه ای مکث کرد و #بوسه ای بر طناب دار زد
دادستان گفت: صبر کنید
آقای #زندانی این چه کاریست؟!
زندانی #خنده ای کرد و گفت:
بیچاره #طناب نمیزاره زمین بیفتم، #ولی آدم ها !!!
بدجور #زمینم زدن!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 18:50
+3
saman
saman
هـر چه از دست میـرود بگذار بـرود …چیـزی ڪہ بہ اِلتمـاس آلـوده باشد نمیخواهمـ …! هـر چہ بـاشد حتی زنـدگی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:54
+2
saman
saman


کودکی که میداند دستان پینه بسته پدرش گریه های مادرش ادامه تحصیل ندادن خواهرش همه از بی پولیست چگونه در مدرسه بنویسد علم بهتر از ثروت است؟!



دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقۀ چاهی

در انتهای خود به قلب زمین می رسد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را

از بخشش شبانۀ عطر ستاره های کریم

سرشار می کند.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آره بارون می اومد خوب یادمه
مثل خرای قصه وقتی آدم میره به رویا
زیر لب زمزمه کردم کی میتونه دل دیونه رو از من بگیره
اونقدر باشه که من دلو دستش بدمو چیزی نپرسه
دیگه حرفی نمونه غیر نگاهش
یه غروب بود روی گونه هات خیلی سال پیش
توی خوابم دیده بودم تو رو با گونه خیست
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:16
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

نتوانست فـــرامــــوش کند مستــــی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

کـــی بـــــه انداختن سنگ پیاپـی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:10
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه وقتایی دلت می خواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:06
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست





دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:52
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شاخه های گل سرخ روی دستان پسر جا مانده/عابران در گذرند و خیال پسرک آشفته/آسمان ابری و سرد و تاریک/
و زمین خیس شده از نم باران خورده/
کاشکی عابری از رهگذران دست بر جیب کند محض خدا/دست یخ بسته ز سرمای پسر را بکند گرم ز پول/
آنطرفتر طفلکی خوابیده،روی دستان زنی بابت پول/به گمان همگان او خواب است،/
به گمانم خواب او خواب غم است/
کاش بیدار نشود او از خواب،تا نبیند غم را/





دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:51
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﺸﻜﻞ " ﭼﻲ ﺑﭙﻮﺷﻢ؟" ﻧﺪﺍﺭﻥ،ﺭﺑﻄﻲ ﺑﻪ ﮊﻧﺘﻴﻚ
ﻭ ... ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻛﻼ ﻳﻪ ﺩﺳﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻤﻴﺰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻥ !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:27

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ