یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در کف‌مان کلیدی است

که قفلش را

گم کردیم.



آبی در هواست

که مَشربه‌یی نداریم.



کلماتی

که مدادی نداریم.



آوازی

که دهانی نداریم.



ساعتی

بی عقربه.



دستی

و تنی نداریم.



آیا زمان

به انتظار کسی خواهد ماند

با سوزنبانی که در جوانی خود مرده است . .
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 20:58
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
به مدت 15 ثانیه به تصویر خیره شوید. بعد به کف دستتون یا یه عکسی که نزدیکه نگاه کنید

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 20:57
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آقامــــــــــــون داشت چایی میخورد ...قند دم دستش نبود ...
.





.

.
هی منو یه ماچ میکرد یه قلوپ چایی میخورد ...
منو یه ماچ میکرد یه قلوپ چایی میخورد...
در این حد من شیرینم حالا هی شما باور نکنید

(O L O)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 20:06
+3
nanaz
nanaz
حرف تازه ای ندارم...
فقط خزان در راه است...
کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند،
شاید یادت بیافتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 14:43
+6
nanaz
nanaz
تابستونم تموم شد کم کم هوا داره سرد میشه..
دیگه واسه سردیه دستات میتونی هوا رو بهونه کنی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 13:19
+5
nanaz
nanaz
کنارم که هستی
زمان هم مثل من دستپاچه میشود
عقربه ها دوتا یکی میپرند
اما همین که میروی…
تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های
بی تو……
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:58
+4
sara
sara
در CARLO
آرش نیستَـــــم

کــــه کَمـــــان بدستــــــ گیـــــرَم

امــــــا

لحظــــــه های بــــا تـــــو بـــــودن را

خوبـــــ شکــــــار میکنَـــــــماز بیــــــن خاطــــــراتَــــــم.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:46
+5
saeed
saeed
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:03
saeed
saeed



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:50
+1
be to che???!!
be to che???!!
یه وقت هایی بود از سرما دستام قرمز میشد تا
چشمت که بهشون می افتاد میگرفتیشون تو دستات ها میکردی ومیگفتی((باز تو دستکشات یادت رفت دختر؟))
نمیدونستی از قصد اونارو ته کیفم قایم کردم
چه لذتی داشت دیدن نگرانی تو برای من...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:39
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ