یافتن پست: #دست

*elnaz* *
*elnaz* *
.- تشنه ام، گرسنه ام، عشق می خواهم... -دست من فقط به همین یک سیب می رسد... - آدم...؟! - میدانم ، سیب های این درخت را کِرم ها تصرف کرده اند.. - پس عشق؟ - به برگ درخت سیب بسنده کنیم؟ - بسنده کنیم.


دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 16:20
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دلی که بردی . . .
نگاهی که دزدیدی. . .
احساسی که پژمردی . . .
دستانی که گرفتی . . .
صدایی که شبها با آن آرام میگرفتی . . .
نان و نمکی که خوردی . . .
حتی نمکدانی که شکستی . ..
همه . . .حلالت باشد!
جز " لرز دلم دراولین بوسه "!
حرامت باشد لحظه ای که مرا به گناه عادت دادی و رفتی . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 16:03
+5
xroyal54
xroyal54
ز من حرکت..
از خدا چاله چوله... دست انداز... پیچ خطرناک.... واحتمال ریزش کوه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:57
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



میایی؟؟؟



دلم برا دستات

برا حضورت

برا چشمات

بدجور تنگ شده

یه بارم سرزده بیا

میای؟؟؟





دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:23
+1
nanaz
nanaz
بعضیام انگار اول “بو عرق” بودن بعد دست و پا در آوردن !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:13
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
دست دلم از هر چه می خواهد کوتاهست... آخه دلم که بارباپاپا نیست... بارباماما هم نیست... باربانی نی هم نیست.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:45
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاه حجم نگاهت در نبودت هزار بار در من تکرار می شود،
در من گمشده ای!!!
و به دنبال هجـای رفتن می گردی، بی فانوس، بی چراغ …
شعله ای فروزان به نام عشق،
به نام عشق،
به نام عشق روشن خواهم کرد و به دستت خواهم داد
روزی خواهی رفت می دانم،
این را شعله فروزان عشق در من سرداد،
که روشنایی من بیش از فانوس و چراغ است،
شعله ام تورا خواهد سوزاند و او را بی تاب رفتن خواهد کرد، خاکسترت را باد به منزل گه یار به ویرانی خواهد برد.
کاش در رابطه ها فانوسی به روشنایی بس بود
کاش کاشف دیوانه شعله عشق فقط یک شب مست بود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گرمای دستانت را
چون پیام آوری
در قبیله ی دستانم
برانگیز
پیش از آن که
این همه احساس
این همه دیوانگی
این همه شیطنت های از سر دیوانگی
در سرمای دستانم جان سپارند
جوانمرگی شگون ندارد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:41
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
بگرداتاقم را شعر ها و لباس هایم را میان این همه چیزی چز جای خالی خودت نیست از پاهایت نترس روزی تو را از این حیاط می برند و پله های ایوان را فراموش می کنی نرنج از دست هایت که دست تکان می دهی و چمدان چرخداری را تا ایستگاه می کشی و غروب میروی.............


دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:22
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم دست رفاقت نميدم امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم توو مستی و بی خبری اسیره می خونه بشم امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم توو شهره این غریبه ها دردم و فریاد بزنم


دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 12:55
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ