قهوه را خورد و فنجان را شکست چای را نوشید و لیوان را شکست عاشقش بودم، دل من را شکست او نمک خورد و نمکدان را شکست حال، او هست لایقِ آنچه که هست لایقِ بودن با آدمهای پَست من هم مست از مِی و سیگار بدست زیرسیگاریم کجاست؟! یادم آمد، لعنتی آنرا شکست! پُر زِ خاکستر شده این قاب عکس.. راستی عکسمان را یادت هست؟؟ این یکی به دست من خواهد شکست…!
سیگار بین لبانم دلبری می کند . . . چشمانم تاریک تاریک تاریک . . . دستم را دراز می کنم گونه هایت را لمس کنم . . حجمی از دود می پاشد از هم تو . . . یک رویای دود آلود . . .
جلو تلویزیون نشسته بودم داشتم تلویزیون میدیدم گوشیمم دستم بود داشتم با صدای بلند “انگری بردز” بازی میکردم یهو بابام برگشت بی مقدمه گفت : نگاه کن تو رو خدا 73 سال بچه بزرگ کردیم که یا تو اتاقش بشینه مانیتورو نگاه کنه لبخند بزنه واسه خودش یا گوشیشو دستش بگیره با گوشیش کفتر بازی کنه !!!