یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابام اومده میگه :
توکه هر روز قهوه خونه ای ریه هات داغونه
چشماتم که ضعیفه
هر نیم ساعت میری دستشویی یعنی کلیه هاتم خرابه ماهی بیست روزم که اسهال داری
قلبتم که هر ماه به یکی اهدا میکنی
این " کارت اهداء عضو" چیه گرفتی
تا همین الان توزندگیم انقدر قانع نشده بودم .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 13:18
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باید دستتو رو شونه یه سریا بزنی و بهش بگی : نه خوشم اومد!

از اونیکه فکر میکردم ، [!] تری ..
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 13:15
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فانتزیام اینه که بعد از استفاده از کرم حلزون برم توآشپز خونه و با چاقو های ۲۹۹تومنی و دیگ های۳۹۹تومنی شروع به درست کردن آش پسته کنم و در حال استفاده از تن تاک آش رو بخورم و با گوشیه آیفون زنگ بزنم صدا و سیما تا ۴ملیارد بهشون بدم تا تبلیغ پخش نکنن.بعدش پلیس به جرم شرکت هرمی بیاد تا دستگیرم کنه منم برم افق.بعدش پلیسا با تپولف(توپولوف،تپلف...)بیان افق و من سوار کشتی شم و دو تا موشک بزنن تو کشتیم اما...
ادامه داستان در هوش سیاه ۳(خخخخخخم)
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 12:52
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها....شیشه های مات یک متروکه را الماس بود.
دست در دست پرنده،بال در بال..نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
کاش می شد حرفی از « کاش میشد» هم نبود....هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 12:09
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دستاوردهای بزرگ نتیجه آمادگی های کوچک و پیش پا افتاده است : راجر استاباک .{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 10:31
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیشب تا ساعت ۵ پای کامپیوتر بیدار بودم ؛
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
صبح پا شدم دیدم چشام شده کاسه خون
به لبم داغ جنون. به کنارم تو بمون. نرو با دیگرى
اون آخریـا صـدای دستاشـون نمیـاااااااد
عاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااا
دسسسسسسسسسسس دسسسسسسسس:)))))
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 02:06
+9
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نگاه کن!

آن دور دستها ...

یکی تنها به انتظار ایستاده ...

لبخندی عاشقانه را !

دستی برایش تکان بده ...

تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 01:36
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
خداوندا!

از تو خواسته بودم آنچنان دستم بگیر

که آنگاه که دلم می لرزد، ایمانم نلرزد...

دلم که هیچ،

ایمانم هم لرزید،

بگو چرا دستهایم می لرزد؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 01:30
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 00:08
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ماه تب از یک نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 23:52
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ