شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگمکه چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگممرا چون آینه هر کس به کیش خود پنداردو الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگمشبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندمهمان یک بار تار موی یار افتاد در چنگماگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیستکه من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگمبه خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق استفراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم “مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید” همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
تو از منی و من از تو چرا که درد یکیست
که آنچه با من و تو روزگار کرد یکیست
عجیب نیست که من با تو نیز تنهایم
که در مقابل آیینه زوج و فرد یکیست
چه فرق می کند اکنون،بهار یا پاییز
برای ما که کویریم سبز و زرد یکیست
من و تو دشمن تقدیر یک دگر هستیم
ولی چه سود، که تسلیم با نبرد یکیست
دلم به دور تو سیاره ای است سرگردان
که شیوه من و این چرخ هرزه گرد یکیست
خدا یکی تو یکی پس از آستان غمت
نمی روم که بدانندحرف مرد یکیست