یافتن پست: #دعا

nanaz
nanaz
یه وقنهایی که دلتنگ و تنهایی، وقتهایی که دوست داری گوشه اتاقت بشینی و زار بزنی... اما بخاطر حفظ ظاهر و پنهون کردن غم چشمات یه لبخند مصنوعی به لبات میچسبونی... اون وقتها سخت ترین لحظات زندگی بابا و مامانه.... کافیه دعای آخر نمازشونو بشنوی...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 18:06
+5
xroyal54
xroyal54
همدم ما یه پشه بود كه، هواسرد شد اونم رفت...
****************************************
ناز دعایت مادر بزرگ ...
دعایت گرفت خیلی زودتر از اونکه فک کنی
پیر شدم ....
**********************************
منی که تـو را بـه لیسـت { آرزوهای نـداشتـه ام }
قانعم!!
او قسمت من نبود!!
مال مردم بود!!
قربان دلم که بغض را
به مال مردم خوری ترجیح میده...
****************************************
دستــــ هایمــ خالــی انـد
جـای خـالـی تو را هیـچ کـس برایمــ پر نـمـی کنــد
راستــ می گفتــ شامــلو:
"دست خالی را بـایـد بر ســر کوبیـد"
************************************
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:03
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ . . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ ﻫﻔﺘﻪ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ….
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ …
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پس از راه اندازی اینترنت حلال ، یا همون اینترانت ملی
Firefox = ذوالجناح آتشین
Google = گل محمد
Facebook = صحیفه ی نور
Poke = التماس دعا
yahoo = یا حق
Internet explorer = سیر و سفر
Search engine = اجوبه الاستفتاءات
My Space = فضای معنوی
eBay = بازار شام
ebay = سمساریه مش پیریار
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 15:42
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




گاهی گمان نمی کنی و می شود
گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی به اجبار فدای تو نمی شود کسی
گاهی به اختیار همه فدای تو می شوند
گاهی گدای گدایی هستی و بخت نیست
گاهی به یکباره تمام شهر گدای تو می شود


دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 13:08
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥





میخواهم آسمانی باشم



با زمینی ها بیگانه ام



در تفکر سرد زمینی ها یخ زده ام



کجاست گرمای خورشید مهربانی......



فرشته کوچک دعا هایم کجایی....................


دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 18:48
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مرد را به عقلش نه به ثروتش زن را به وفايش نه به جمالش دوست را به محبتش نه به کلامش عاشق را به صبرش نه به ادعايش مال را به برکتش نه به مقدارش خانه را به آرامشش نه به اندازه اش اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش غذا را به کيفيتش نه به کميتش درس را به استادش نه به سختیش دانشمند را به علمش نه به مدرکش مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش دل را به پاکیش نه به صاحبش جسم را به سلامتش نه به لاغریش سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 18:05
+4
AmiR
AmiR

{-18-}يه روز يه دختر دعا مي کنه خدايا :{-18-}

من چيزي براي خودم نمي خوام فقط يه داماد خوب و خوشگل نصيب مادرم کن !!!
{-18-}{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 23:31
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه شب است ؟ یارب امشب که ز پی سحر ندارد
من و این همه دعا ها که یکی اثر ندارد
همه زهر داده پیکان خورم و رطب شمارم
چکنم ؟ که نخل حرمان به ازین ثمر ندارد
تو بکُش ، بکش به خنجر بنگر به جان عاشق
که به غیر عشقبازی گنه دگر ندارد
غلط است آنکه گویند : به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
دم آخر است ( عرفی ) به رخش نظاره ای کن
که امید باز گشتن کس از این سفر ندارد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:18
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟»- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 12:12
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ