این روز ها آنقدر با خودم مشکل دارم که پشت سر خودم حرف میزنم یکی به دو میکنم / با آینه لباس هایم را به دو رنگی متهم میکنم و هر صبح / بهم میزنم حال دنیا را در فنجان های قهوه ندیده بی آنکه نگران این باشم که فال ِ آدمهایش از هم سر در بیاورد دنیای هر جایی ِ من / دامنش را هم بالا بگیرد چیز جدیدی برای نشان دادن ندارد نفس کشیدن در گیر و دار اکسیژن های بی سرو پا که در ادکلن های اطرافیانم سرک کشیده اند زندگی دسته جمعی با تفکر های تک سلولی که در بستر ِ سنت / تکثیر می شوند خواب آلودگی درمیان هجوم میله ای که به دست ها آویزان شده در مترو تکرار .... رار ... ار .... تکراری ام
شاعر سکوت کرد به آخر رسیده بود از قله های عشق به بستر رسیده بود از خود گریخت رفت به هر ﮐس که سر کشید تنها به یک نبودن دیگر رسیده بود برگشت خاطرات خودش را مرور کرد دوران تلخ شاعریش سر رسیده بود هی سعی کرده بود شروعی دوباره را از هر چه بد که بود به بدتر رسیده بود جرأت نداشت باز کند پوچ محض را تنها دویده بود و به یک در رسیده بود تعبیر عکس داد سرانجام مرد را خواب کلاغ که به کبوتر رسیده بود از دشمنان صراحت شمشیر زهر دار از دوستان صداقت خنجر رسیده بود از زن که علت همه ی هیچ مرد بود تنها عذاب و رنج مکرر رسیده بود شاعر هنوز آنور دنیا ادامه داشت هر چند زن به مصرع آخر رسیده بود
> دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.
> خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست . هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است.
می گریم و می خندم ؛ دیوانه چنین باید
می سوزم و می سازم ؛ پروانه چنین باید
می کوبم ومی رقصم ؛ می نالم ومی خوانم در بزم جهان شور؛ مستانه چنین باید
من این همه شیدایی ؛ دارم زلب جامی در دست تو ای ساقی ؛ پیمانه چنین باید
خلقم ز پی افتادند ؛ تا مست بگیرندم در صحبت بی عقلان ؛ فرزانه چنین باید
یکسو بردم عارف ؛ یکسو کشدم عامی بازیچه هر دستی ؛ طفلانه چنین باید
بر تربت من جانا ؛ مستی کن ودست افشان خندیدن بر دنیا ؛ رندانه چنین باید