یافتن پست: #دنیا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره 13 سالشه استاتوس زده :
"آه یک ماهی میشود که طعم لب هایش را نچشیده ام" :|

اونوقت من هم سن این بودم فک میکردم

پسرارو باباها به دنیا میارن دخترارو مامانا
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 14:37
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ما لال به دنیا نیامدیم
ولی همنشینی با خیلی ها لالمان کرد


ما احمق به دنیا نیامدیم
ولی خیلی ها از سادگی ما سواستفاده کردند



ما دروغگو به دنیا نیامدیم
ولی دو رنگی خیلی ها بی اعتمادمان کرد


ما گیج و منگ به دنیا نیامدیم
ولی ک[!] خیلی ها ما رو ضربه مغزی کرد


ما بازیگر به دنیا نیامدیم
ولی پانتومیم خاطرات نقاشیمان کرد


چقدر دروغ...؟! چقدر نیرنگ...؟!
تا کی قرار است هر کسی جز خودمان باشیم...؟!


دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 14:04
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ساعت 3 تا 4 صبح، بدن شما در ضعیف‌ترین حالت خودش به سر میبره...
.
.
.


.
.
.
.
.
.
اکثر کسانی که در خواب از دنیا میرن هم ساعت مرگ‌شون در همین ساعاته.

دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 14:00
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
2 چیز در دنیا هیــــــــــــچوقت تمــــوم نمیـــشه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1) خیانت دوس دختر ارمین!
2) عکس انداختن تتلو با رکابی!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 20:21
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
حالم این روزا حالِ خوبی نیست، قلوه سنگی تو کفشِ این دنیاس
من به روزای شاد مشکوکم، شک دارم ختمِ ماجرا این‌جاس...
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:45
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد- سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.



نتیجه اخلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم


دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:08
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ


ﺯﻭﻭﻭﻭﻭ : ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ
ﺍﻻﮐﻠﻨﮓ : ﺩﯾﺪﻥ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ
ﺳﺮﺳﺮﻩ : ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻥ
ﮔﻞ ﯾﺎ ﭘﻮﭺ : ﺩﻗﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ !
ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺎﺯﯼ :ﺗﻮ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﻣﻮﻧﺪﻡ!!!

2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 11:34
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ما یه جفت گودزیلا داریم که 6 سالشونه یه بار داشتن خاله بازی میکردن. منم مثل گاو محو تماشاشون شده بودم که یکیشون به خواهرش برگشت گفت شوهرت کجاست؟ دومی گفت من که شوهرندارم سقط شده !!!
یعنی تا 3 ساعت تو شوک بودم مثل اینکه شوهرش قبل از به دنیا اومدن سقط شده :|
دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 21:38
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

دست های تو


تمام دنیای من است


و من همین حالا



تمام دنیا را توی دست هایم دارم


من دیگر هرگز


دلتنگ اشک هایم نخواهم شد


تو مثل باد


تمام قاصدک هایم را


که به شاخه درخت گیر کرده بود


رها کردی...


دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 19:51
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



به کدامین بهانه مرا به دنیایت پیوند
زدی که اینگونه محتاج بودنت
شده ام !!!



دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 12:14
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ