رضا
وداع مي روم خسته و افسرده و زار سوي منزلگه ويرانه ي خويش به خدا مي برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش مي برم ، تا که در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ نگاه شستشويش دهم از لکه ي عشق زين همه خواهش بيجا و تباه مي برم تا ز تو دورش سازم ز تو اي جلوه ي اميد محال مي برم زنده بگورش سازم تا از اين پس نکند ياد وصال ناله مي لرزد ، مي رقصد اشک آه ، بگذار که بگريزم من از تو ، اي چشمه ي جوشان گناه شايد آن به که بپرهيزم من بخدا غنچه ي شادي بودم دست عشق آمد و از شاخم چيد شعله آه شدم ، صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسيد عاقبت بند سفر پايم بست مي روم ، خنده به لب ، خونين دل مي روم از دل من دست بدار اي اميد عبث بي حاصل .......... فروغ
رضا
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟ چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟ پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من