یافتن پست: #دور

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
مرتیکه نفهم نه گذاشت نه برداشت داد میزنه بی پدر مادر برگشته ام نگاش میکنم میگه بهت برخورد؟پـَـــ نــه پـَـــ یاد خاطرات پرورشگاهم افتادم یه لحظه رفتم تو اون دوران
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 00:56
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
کمپوت باز کرديم بخوريم ، به مامانم ميگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ...ميگه : آره ميــــگم : بريزمش دور ؟ ميگه : پـَـــ نــه پـَـــ بزار تو يخچال بابات مياد ميخوره !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 00:05
+5
mina_z
mina_z
اصولاً مدرنیته خیلی چیز بدیه چون همه چیز و تحت تأثیر قرار داده حتی طرز تفکر مردم نسبت به مسائل! البته تاریخ نشون داده که مردان در هر دوره ای از تاریخ برای جلب توجه خانوم ها باید یه بامبولی سر خودشون
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 23:46
+7
sasan pool
sasan pool
یک خاطره از دوران بچگیم براتون بگم.پدر من موقعه که من به دنیا آمدم توی کار صادرات و واردات بود.اون زمان یک دوست خارجی داشت که سکن سوئد بود بهش میگفتن اریک.این بنده خدا میدونست که من بچه هستم.برای من شکلات آورد.گفت این برای ساسان هست.من هم اون بسته گنده رو گرفتم رفتم برای خودم همشو خوردم .بعد از اینکه اریک رفت.بابام آمد گفت ساسان بیا ببینم شکلات چی کار کردی؟من هم کگفتم خوردمش.گفت اون همه رو تو خوردی.گفته آره برای من آورده بود من هم خوردمش.بیچاره خورد تو ذوقش.خدا رحمتش کنه.خیلی مرد زحمت کشی بود .{-26-}{-26-}{-26-}هر روز صبح هم موقعه مدرسه رفتن در میرفتم می رفتم زیر میز ناهار خوردی بیچاره مامانم و بابام می افتادن زیر میز من و ببرن مدرسه.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 21:32
+2
sasan pool
sasan pool
یک عکس دیگه از دوران بچگی خودم بزن کف قشنگرو به افتخار من.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 20:38
+4
amir taha
amir taha
يادش بخير قديما با هزار تومن ميرفتم مغازه با2 تا نوشابه، 4بسته چيپس، 3تا بستني، 3تا شکلات ميومدم بيرون. اما الان ديگه نمي‌شه همه جا دوربين هست
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 19:22
+2
مهسا
مهسا
یه ضرب المثل چینی هست که میگه: اگه از دوران مجردی لذت نمی بری، ازدواج کن. اونوقت حتما از خاطرات دوران مجردیت لذت می بری{-32-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 18:55
+5
مهسا
مهسا
تو زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمی بینیم..!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 18:50
+4
mohsen
mohsen
تركه تو روزنامه يك آگهي استخدام ميبينه كه: به يك مهندس كامپيوتر مجرب و باسابقه نيازمنديم. خلاصه فرداش كت شلوار ميپوشه و اساساً تيپ ميزنه و پاميشه ميره واسه مصاحبه. اونجا يارو ازش ميپرسه: شما مدركتون از كدوم دانشگاهه؟ تركه ميگه: ايلده من مدرك ندارم كه! يارو تعجب ميكنه، ميگه: پس حتماٌ سابقة كارتون زياده... قبلاٌ تو كدوم شركت كار ميكردين؟ تركه ميگه: والله من شركت مركت بيل‌ميرم! پدر مرحومم يك سوپرماركت داشت، منم همونجا كار ميكنم!! يارو شاكي ميشه، ميگه: مردك! تو اصلاٌ بلدي كامپيوتر رو روشن كني؟! تركه ميگه: والله نه!! مرده قاط ميزنه، ميپرسه: پس اومدي اينجا چه غلطي بكني؟! تركه ميگه: ايلده من فقط اومدم بگم كه دور من يكي رو بايد خط بكشيد!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 18:13
+1
سیمین
سیمین
بعضی ها از دور میدرخشند!نزدیک که میشویدیک تکه شیشه ی شکسته ای بیشتر نیستند!!!که باید لگدی بهش زدتا از مسیر نور آفتاب دور شوند و چشمان دیگری راخیره نکنند و گول نزنند
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 14:04
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ