یافتن پست: #دیدن

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
دختر برای حل مسئله استاد رفت پای تخته; لبه چادرش روی زمین کشیده میشدپسر یه چشمک به دختر پشت سری انداخت روشو برگردوند و با نیشخندی گفت: بچه ها به شریفی بسپریم لازم نیس امروز کلاس رو جارو بزنه (خنده کلاس)
دختر خیلی جدی و آروم برگشت و رو به پسر گفت:
پس کی میخواد تو رو جمع کنه!؟
همون صداها این بار بلندتر خندیدن
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 20:19
+9
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در CARLO
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!{-55-}{
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:19
+10
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در عرض این سه سال ، سر تا سر آرزوهای من ، اشکها و اشکهای پنهانی من ،
بازیچه ی خنده ها ، محبتها و پایکوبی های ساختگی بود ....
در عرض این مدت هرگز فرصت اینکه چند دقیقه از ته دل به خاطر سیه
روزی خودم اشک بریزم نداشتم ....
تنها یکبار ، تقریبا شش ماه پیش بود که در کشمکش یک درد جانکاه
صمیمانه خندیدم ... اما ، بخدا ، مادر ، اگر بدانی این خنده تصادفی را
چقدر وحشیانه در لرزش لبانم شکستند ... آخ اگر بدانی ....
آری ، مادر جان شش ماه پیش در همان خانه ای که آشیانه حراج تدریجی
ناموس محتاج من بود ، صاحب فرزندی شدم ...
از چه پدری ؟ از چند پدر؟ اینها را هیچ نمی دانم ... اما آنچه مسلم بود ، خدا
برای نخستین بار بزرگترین نعمتها را – نعمت مادر بودن را به من ارزانی
کرد ...
شبی که دخترم به دنیا آمد تا صبح از خوشحالی خوابم نبرد .... برای چند
ساعت همه دردها ، در به دریها ، گرفتاریها را فراموش کرده بودم ....
احساس می کردم زنی نجیبم و در خانه ای محقر و آبرومند برای شوهر
مهربانم طفلی زیبا به دنیا آورده ام ... وفردا صبح پدرش از دیدن او ....
ج
آخ مادر چه می گویم ؟! چه می خواهم بگویم ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:29
+4
roya
roya
در CARLO
جدیدترین علل مرگ و میر در ایران
ذوق مرگ

علت : رفاه بیش از حد بعد از گرانیهای اخیر



زخم بستر

علت : کندی اینترنت برای دانلود مجموعه آثار افتخاری





پارگی روده

علت: خندیدن بیش از حد هنگام تماشای بیست و سی



سکته مغزی

علت : محاسبه قیمت ارز براساس نظر رییس جمهور (۱۲۲۶تومان) و قیمت آزاد آن



تومور مغزی

علت : تلاش برای درک جدول آمار تورم مورد نظر بانک مرکزی



مننژیت مزمن

علت : تلاش برای گرفتن یارانه دی ماه از عابر بانک قبل از واریز



دق مرگ

علت : غصه حاصل از دیدن فقر و جنایت و بیکاری در اروپا
دیدگاه  •   •   •  1392/02/31 - 14:40
+4
Milad
Milad
در ذهن شما چه میگذرد؟
به آسمان چه مى نگرى ز بهر دیدن حور ؟
زمین پر از فرشتگان كوچك و غمگین است ..
دیدگاه  •   •   •  1392/02/27 - 06:16
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم کمی دختری میخواهد
بی رو سری
بی رو بند
دل ام کمی از ته دل خندیدن میخواهد
بی خجالت
بی نگاه هرزه
دل ام کمی باد خوردن به موهایم میخواهد
بی ترس
بی استرس
دل ام کمی دویدن در خیابان میخواهد
بی حرف
بی حدیث !!
دیدگاه  •   •   •  1392/02/26 - 20:23
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بفرمایین
5 دیدگاه  •   •   •  1392/02/24 - 19:24
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
حالا همه باهم دست بزنیم ... {-37-}{-45-}{-7-}
7 دیدگاه  •   •   •  1392/02/22 - 18:55
+3
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
وقتــــ ی چشمـــ / چشمـــ ـهـــآیـــ ـم /

از دیدن ِ " نــَـ ـبودنـــ ـتـــ " خستــ ه / خستــ ه میـــ ـشود ...



چشمـــ میـ ــ ـگذارم وَ میـــ ـشمـــآرم ...



یکــــ / ١

دو / ۲

ســ ه / ۳

...



ایـــن بـــآر دوستـــ دآرم * تــــو // تــــو* صـــدا بـــ ـزنــــ ی ...



بـ ـیــــ ــآ م؟!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 16:16
+1
نیوشا
نیوشا
الان تازه می فهمیم اصحاب کهف چه حالی داشتن وقتی بیدار شدن دیدن پولشون دیگه ارزش نداره!!!! فقط فرقش اینه که اونا سیصد سال خوابشون برد ولی ما هر روز صبح این حس بهمون دست میده!!!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 12:45
+12
-1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ