sasan pool
خفتند همرهان وشب تار مانده است
تنها غم من است که بیدار مانده است
زین همرهان نیمه ره خواب برده ام
یک مشت خاطرات دل ازار مانده است
دیگر مرا به شهر تماشا نمی برد
چشمم که در تراکم دیوار مانده است
حتی برای دیدن خویشم اجازه نیست
ایینه زیر لعنت اوار مانده است
پاس بهار وباغ گل افشان نداشتیم
بر ما هنوز سرزنش خار مانده است
پای سفر کجاست کزین دشت بگذرم
افسوس پای رفتنم از کار مانده است
sasan pool
هر چه اکنون را رنگ می زنم
به رنگ لحظه دیدار تو در نمی آید
بیقرارم… بیقرار دیدنت…
sepideh
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محودیدن دنیا شدم که فراموش کردم ... او منتظر است تا نامش را صدا کنم ...
sasan pool
خب به دلیل طولانی بودن داستان داستان را در قسمت دیدگاه میزارم.
man in posto nazashtam ke fek kni hame injoriyan ok
1390/11/23 - 15:36جدیدن که پسرا هم یاد گرفتن
1390/11/23 - 15:37hame injooriyan.zesht
1390/11/23 - 15:37آره تو خوشگلی
1390/11/23 - 15:47asan shoma khoob,shoma jolo beshin
1390/11/23 - 17:15