مهسا
در تب عشق
دست خودت نیست ، زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی دست ِ خودت نیست ، زن که باشی گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را... شاید عطر ِ تلخ و گس ِ مردانه اش لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد ! دست خودت نیست ، زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت ِ سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش دست ِخودت نیست ، زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...