یافتن پست: #راه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از من تا خدا راهی نیست
فاصله ایست به درازای من تا من …
و در این هیاهوِی غریب …
من ، این من را نمیابم!
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:50
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا...

خدایا به خاطر راه رفتن،به خاطر حرف زدن،

به خاطر اینکه میتوانم ببینم و بشنوم و نفس بکشم،

خدایا به خاطر آسمان و پرنده هایش،به خاطر مادر و پدرم،

خدایا به خاطر درختها و شکوفه ها،به خاطر باران،

به خاطر دوستانم، به خاطر دوستی، به خاطر...

خدایا به خاطر همه چیز ممنون.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:06
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!! پـَـــ نــه پـَـــ سه راه آذری، دربست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 20:24
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایــــــــا !

اگر روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم . . .

تو فراموش نکن بنده ی کوچیکی داری . . .

با نوازشی و یا تلنگری آرام وجودت را . . .

همراهیت را . . .

مهربانی و بزرگیت را . . .

برایم یادآوری کن ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 20:21
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی احساس راکد ماندن به ما دست میدهد

و ترس اینکه مبادا چون مردابی شوم و بگندم ،

همه ی وجود آدمی را فرا می گیرد

غافل از اینکه هر آنچه از جانب خداوند سبحان می رسد حکمتی دارد

غافل از اینکه گاهی این توقف ها شاید جریان یا شدت قوی تری ایست

برای طی کردن ادامه مسیر

در مسیر خودشناسی همیشه مسیر مستقیم نیست

گاهی چپ یا راست هم دارد گاهی توقف کردن هم دارد.

آنچه مهم است این است که در راه نمانی در هیچ منزلگاهی بیش از حد لنگر نیندازی

و شوق رفتن را در دلت زنده نگاه داری و دوباره به مسیر مستقیم برگردی...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 20:06
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در تنگ نظر سعه ی صاحبنظری نیست

با شب پرگان ، جوهر خورشیدوری نیست

آن را که تجلی است در ایینه ی تاریخ

در شیشیه ی ساعت چه غم ار جلوه گری نیست ؟

رهتوشیه ی زهر سو نستانیم که ما را

با هر که در این راه سر همسفری نیست

در ما عجبی نیست که جز عیب نبیند

آن را که هنر هیچ به جز بی هنری نیست

اینان همه نو دولت عیش گذرانند

ما دولت عشقیم که دورش سپری نیست

سوزی که درون دل ما می وزد این بار

کولک شبانه است نسیم سحری نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 19:22
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن به تمام جزئیاتش...
به لبخند بین حرف هایش..
به سبک ادای کلماتش،
به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..
به چشم هاش خیره شو..
دستهایش را به حافظه ات بسپار...
گاهی آدم ها انقد سریع میروند،
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند

3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 18:48
+5
be to che???!!
be to che???!!
گير دادن رستم به سهراب:


*چنين گفت:رستم به سهراب يل*


*كه من آبرو دارم اندر محل*..

.

*مكن تيزونازك دو ابروي خود*


*دگرسيخ سيخي مكن؛موي خود*


*شدي در شب امتحان گرم چت*


*بروگمشو اي خاك برسرت*


*اس ام اس فرستادنت بس نبود*


*كه ايميل وچت هم به ما رونمود*


*رها كن تو اين دخت افراسياب*


*كه مامش تو را مي نمايد كباب*


*اگر سربه سر تن به كشتن دهيم*


*دريغا پسر،دست دشمن دهيم*


*چوشوهر دراين مملكت كيمياست*


*زتورانيان زن گرفتن خطاست*


*خودت را مكن ضايع از بهراو*


*به درست بپرداز و دانش بجو*


*درين هشت ترم،اي يل باكلاس*


*فقط هشت واحد نمودي تو پاس*


*تو كز درس و دانش گريزان بدي*


*چرا رشته ات را پزشكي زدي*


*من از گور بابام پول آورم*


*كه هر ترم،شهريه ات را دهم*


*من از پهلوانان پيشم پسر*


*ندارم بجز گرز و تيغ و سپر*


*چو امروزيان،وضع من توپ نيست*


*بو دخل من هفده و خرج بيست*


*به قبض موبايلت نگه كرده اي*


*پدر جد من را در آورده اي*


*مسافر برم،بنده با رخش خويش*


*تو پول مرا مي دهي پاي ديش*


*مقصر در اين راه تهمينه بود*

*كه دور از من اينگونه لوست نمود*


*چنين گفت سهراب،اي ول پدر*


*بود گفته هايت چو شهد و شكر*


*ولي درس و مشق مرا بي خيال*


*مزن بر دل و جان من ضد حال*


*اگر گرم چت يا اس ام اس شويم*


*از آن به كه يك وقت دپرس شويم*
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 17:21
+5
zahra
zahra

درسی که پرنده می دهد پرواز است
در درس پرنده صد هزاران راز است
شاگرد پرنده باش از افلاک برو که
این راه زمین همیشه دست انداز است


آخرین ویرایش توسط zahra70 در [1392/05/29 - 15:31]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 15:30
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
آی آدم ها که بر ساحل, نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب, دارد می سپارد جان
یک نفر دارد, که دست و پای دائم می زند, روی این دریای تند و تیره و سنگین
آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره, جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موجِ سنگین را به دستِ خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشمِ از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راهِ دور دیده
آب را بلیعده در گود کبود و هر زمان بی تابیَش افزون
می کند زین آب ها بیرون گاه سر گاه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امیدِ کمک دارد
آی آدم ها که رویِ ساحل آرام, در کار تماشائید!
موج می کوبد به رویِ ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان وین بانگ, باز از دور, می آید:
آی آدم ها
آی آدم ها
آی آدم ها
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 13:08
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ