یافتن پست: #راه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چشمانم تو را می خواهند تا به ان ها

راه و رسم گریه کردن را بیاموزی

لبانم صدایت می زنند تا به ان ها

بگویی چگونه بخندند

دستهایم به سویت دراز است

که انها را به سوی شهر عشق ببری

اما نمی دانم چرا پاهایم با تو همراه نیست

که بخواهی به خاکسترم بنشانی؟

دیدگاه  •   •   •  1392/09/23 - 18:58
+3
محمد
محمد
Paradox of Our Times
مغايرتهای زمان ما


We have taller buildings, but shorter tempers; wider freeways, but narrower viewpoints
 ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر:|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 21:00
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیـگـه کـار از هـدایـت پـسـرا گـذشـتـه....

ایـنـا رو بـایـد راهـنـمـایـی کـرد!!!:^)

بـرادرا...مـداد ابـروی روغـنـی نـخـریـد....!

ریـزش ابـرو مـی گـیـریـد!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 20:11
+6
mohsen
mohsen
زنگ که بزنی پلیس راهنمایی رانندگی یک ساعت بعد با سلام و صلوات می رسه!!! اما زنگ بزن گشت ارشاد بگو همسایه روبرویی پارتی گرفته اونم مختلط، قبل از این که گوشی را بگذاری سرجاش، با سه تانک و 2 هلیکوپتر از زمین و هوا می ریزن اونجا !!! تازه حکم ورود به منزل هم دستشونه !!! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 18:12 توسط Mobile
+4
zohre
zohre

پاک کردن اشک هایتان یک راه حل موقتی است؛ کسی که باعث اشک هایتان میشود را پاک کنید!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 14:19
+8
ساناز
ساناز

پشت بسته ساقه طلایی باید بنویسن....: حتما همراه چای یا نوشیدنی مصرف شود احتمال خفگی وجود دارد! :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 14:06
+11
محمد
محمد
ساده لباس بپوش،ساده راه برو
اما در برخورد با دیگران
ساده نباش
زیرا سادگیت را نشانه میگرند برای درهم شکستن غرورت
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 23:37
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گدا داشتیم تو محلمون ، هرچى خیابون شلوغ تر میشد این فلج تر میشد

یه بار راهپیمایى شد این رفت تو کما !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 21:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


آن روزها که پنجره ام رو به صبح بود


می شد به سایه های نگاه تو دل سپرد



می شد محیط خاطره ها را حساب کرد


می شد خطوط چهره احساس را شمرد!


 



آن روزها که زیر نفسهای آفتاب


خواب از سر لبان شب آلود می پرید



وقتی عبور ثانیه ها سرد سرد بود


من در تو ضرب می شد و آتش می آفرید!


 


مجذور اشتیاق سلامی دوباره بود
جذر بهار و آئینه می شد بلوغ مرگ



می شد برای صورت گل مخرجی نوشت
کسر همیشه ساده نمی شد به دست مرگ!


 



در خشکسال دل به توان می رسید اشک
جمع شب و ستاره جوابش طلوع بود



راهی شدن به سمت صدای رسای عشق
منهای هر بهانه جوابش شروع بود!


 



آن روزهای خوب و شکوفائی و ظهور
آن روزهای رویش و تکثیر و انتشار



آن روزهای چشمه و خورشید و زندگی
آن روزهای آبی و باران و آبشار!


 


 


امشب به نام نامی آن روزهای پاک
ژرفای عشق را به تو تسلیم می کنم



دریای پر تلاطم فریاد خویش را
بر ساحل سکوت تو تقسیم می کنم!


 



در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو



وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:52
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی


ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...


چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی



ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی



سایه زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی



باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی



چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی



کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:30
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ