یافتن پست: #رسیدن

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
چاره دیگری نیست باید سوخت باید ساخت درون ویران از تنهایی را... فقط اینجوری (میشه) با تویی که عاشقم نبودی بمونم... تویی که برای رسیدن از جنازه ام عبور کردی تویی که به بدون من بودن راضی شدی ...راضی شدی به خاطر دیگری به همه بگی لیاقت تو"...رو ندارم...با این همه من هرگز نتونستم فراموشت کنم شاید ...خدا نخواست که ما رو از هم دیگه ناامید کنه من این تنهایی اجباری رو خیلی دوست دارم اما فقط به خاطر...تو"...اره "(میشه) !
دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 20:26
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حکیمی ﺭﺍ ﭘﺮﺳــﯿﺪﻧﺪ: ﭼﻪ موقع ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻨﺎﺳﺐ تر ﺍﺳﺖ؟
حکیم ﮔﻔﺖ: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺨﺺ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺷﻮﺩ!!
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺍﺯ نظر ثروت؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻧﻪ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺍﺯ نظر جنسی؟
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ !
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺍﺯ نظر عقلی؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: نه!
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺍُســکــولــمون ﮐﺮﺩﯼ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺁﺭﯼ
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/11 - 13:55
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







فاصله ای تا رسیدن به آرامش نیست؛
کافیست از دنیای برخی آدمها
فاصله بگیری...






دیدگاه  •   •   •  1393/06/10 - 20:23
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


8 دیدگاه  •   •   •  1393/06/10 - 18:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از خدا پرسیدند : انگیزه ای از افریدن پسرا داشتی ؟
خدا نگاهی به جبرئیل کرد و گفت

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مگه نگفتم با خاک های اضافی مسخره بازی درنیارید

دخترا جیغ دست هورررررررررررررررررررررررررررررررررا
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/1 - 14:52
+1
-2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که کسی از من بپرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدهم : هر آنچه از من بر می آمد!...
دیدگاه  •   •   •  1393/05/31 - 15:16
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




فرصت شمار صحبت کزین دوراه منزل
چون بگذربم دیگر نتوان به هم رسیدن

دیدگاه  •   •   •  1393/05/4 - 15:45
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
گذشته که حالم را گرفته است ! آینده که حالی برای رسیدنش ندارم ! و حال هم حالم را به هم میزند چه زندگی شیرینی!...........
دیدگاه  •   •   •  1393/05/1 - 23:58
+2
yagmur
yagmur
آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن
گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
1405245464942277_large.jpg
دیدگاه  •   •   •  1393/04/23 - 00:52
+4
yagmur
yagmur

غزل هایت را ناتمام گذاشتی


سازهایی که کوک نکردی


شمع هایی که روشن..


تو از کدام مسیر رفتی


که وزش باد را در شاخ و برگ درختان ندیدی؟


در سکوتت زنجره ها سر به آواز گذاشتند..


 


همه ی راه ها بن بستند


پنجره ای به این خیابان باز نمی شود


عابری نیست


تا بایستد گوشه ی دیواری و


ریگ رفته به کفشش را بتکاند..


 


با اشکهایم


بر سفید رود چشمانم خشکیده،


 نگاه می کنم به آسمان


که بی تو هم آبی ست


بر فراز بام


چیزی تا شب نمانده


شب


که ابتدای هر نرسیدنی ست...



jiisujcbyxju6pclezzq.jpg
دیدگاه  •   •   •  1393/04/22 - 23:58
+1
صفحات: 1 2 3 4 5 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ