کوچه هاییست که با تو …
سفر هاییست که با تو …
روزهایست که با تو …
شبهاییست که با تو …
عاشقانه هاییست که با تو …
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم ؟
زودتر بیا
اگرچه در ظاهر جز دو حرف کوچک نیست
هزار حرف و صداست
هزار آه نگفته
هزار راز نهفته
هزار راه نرفته
به ژرفناکی تاریخ
به وسع قدمت اجداد
خروش و ولوله برپاست
چه فکرهای نکرده
چه خواب های ندیده
چه رنگ های پریده
امیدهای بریده
درون واژۀ این دل
همین صراحی کوچک
چو آب در دل شیشه
عیان و ناپیداست.
اي كساني كه مامور دفن من هستيد ومرا به گورستان ميبريد..
اي كاش ميدانستم اولين كسي كه برسر قبر من مي آيد وآخرين كسي كه مرافراموش ميكند كيست..
پارچه سياهب روي تابوتم بگذاريد تاهمه بدانند كه من بخت سياه بوده ام..
چشم هايم راباز بگذاريد تاهمه بدانند چشم انتظار بوده ام..
دست هايم راباز بگذاريد تاهمه بدانن دست ازنياز رفته ام..
وقطره اي اشك ازگونه هايم بريزيد تاهمه بدانند اشك حسرت ريخته ام..
برگي از دفترخاطراتم را به همه نشان دهيد تاهمه بدانن ناكام مرده ام..
برروي قبرم غالب يخي بگذاريد تابا اولين طلوع نورخورشيد اول به جاي پدرم و دوم به جاي معشوقم اشك بريزد و برسر قبرم بنويسيد:
آرزو به دل گشته دراين كلبه خاموش..