یافتن پست: #رفته

مهراوه
مهراوه
هربار

که تصمیم به پرهیز گرفته ام

دستی

مرا به لبهایِ شیرینِ تو

زنجیر کرده است؛

من می ترسم

از سرطانی که در بوسیدن توست .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 21:13
+4
مهراوه
مهراوه
مامانم داشت میرفت بیرون…بعد تند برگشته انگار چیزی یادش رفته باشه
درو باز کرده میگه من رفتم خودتو نکشی تا من برگردم…
عجب مامانی داریم ما!!{-8-}
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 20:58
+2
payam65
payam65
و حال رفته ای...بغض بدی در گلویم داره آتیشم میزنه...عاقبت ما آنچه خواهان بودیم میشد...میدانم باکسی رفتی و من فقط باید تنها باشم...آری میگویی من در قلب توام اما حالا قلب تو جای دو نفر را دارد؟

گلوم را بغض و گریه حسابی خسته کرده.

آری آغوش من را حس نکردی و رفتی و حتی خواهانه آغوش من بودی و گفتی به دلت مونده یکبار یک روز یکجایی در آغوش من باشی...

ستاره ها امدند بر بامه خانه ام زیر بغل هایم را میگیرند و شبه دستی میشوند و همش اشک هایم را پاک میکنند...آخه عزیزه من پیش خودت نگفتی که من بمیرم؟؟؟

بقدری خفه هستم در گلویم که دارم به عکست مینگرم و اشک را بی صدا بر صورتم میکشم...هوای دلم را بد سوزاندی مهربانم.

حالا تیغ برمیدارم و شروع میکنم:

1.اولی، فقط برای اینکه یادم نره یک روزی عاشقت بودم عزیزم..یک لحظه عکستو بغل میکنم و بارون و حس میکنم از پنجره و حال اشکامو پاک میکنم از دفترم

2.دومی، فقط برای اینکه خیلی دلتنگتم و دوست داشتم بودی تا برات ترانه بخونم

3.سومی، فقط برای اینکه بتونم غصه هامو برایت بخوانم و از شانه های ظریفت آن خسته گی ها را بردارم.

4.چهارم،فقط برای اینکه خیلی دوستت دارم و خو
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 20:07
+1
maryam
maryam
غمگینم ... همانندِ قماربازی که ... در حال نگریستن به ورقهایی است ... ... که با رو کردن هیچ یک از آنها... امیدی به بازگشت زندگی از دست رفته اش ندارد...!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 22:38
+6
مهسا
مهسا
آفرین به این مرد که یادش نرفته روزی هم مادرش اونو اینطوری بغل میکرده و بهش غذا میداده. دستان این پسر بوسیدنیست. امیدوارم همه ما قدردان زحمات پدر و مادرمون باشیم. این تصویر را برای دیگران ارسال کنیم...شاید تاثیر گذار باشد{-15-}
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 16:06
+6
maryam
maryam
از خاطرَت که رفته ام؛ . . همین روزها از خاطراتت هم خواهم رفت...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 15:10
+4
ali rad
ali rad
روزگــــــار ؛ نبودنت را برایم دیکتـــه می کند ... و نمره ی من باز می شود صفـــــــــــر ... هَنـــــــوز ... نبودنت را یاد نگرفته ام
دیدگاه  •   •   •  1391/01/8 - 23:27
+1
امیر
امیر
گلویم گرفته است



آن قدر یخ میکنم که چیزی نمیتواند گرمم کند



لباس آفتاب را می پوشم



گرم نمی شوم



خورشید را قورت داده ام



اما صدایم باز نمی شود



با هر سرفه ای



گلویم هزار چاک می شود



آن قدر دلم گرفته که



با یک دل سیر گریه هم باز نمی شود



آخر چه کسی گوش می کند



به درد دل های یک آسمان سرما خورده؟؟!!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/8 - 22:21
ali rad
ali rad
وقتی نگاه آینه را پیر کرده‌ای

دیری است آسمان مرا شب گرفته است

خورشید من، برای چه تأخیر کرده‌ای؟
دیدگاه  •   •   •  1391/01/8 - 21:09
+1
مهسا
مهسا
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو دردش متفاوت باشد ویرانم می کند من از دست رفته ام ، شکسته ام می فهمی ؟ به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛ اما اشک نمی ریزم پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند........درد می کند..
دیدگاه  •   •   •  1391/01/8 - 19:45
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ