یافتن پست: #رفته

ronak
ronak
بچه ها کی تا حالا از اینا گرفته هرکی نگرفته بگه دعا کنم بگیره
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 16:06
+5
مهسا
مهسا
هیــس

داری میروی ارامتر برو ..

قلبم خواب است ..

نمخواهم بفهمد که رفته ای
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 16:01
+3
مهسا
مهسا
من یک دختـــــــر آریاییم ...

بــــــــدان ... "حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم

که به "هــــــوای" دیگری برود ...

تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ...

روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و

احســـــاس نام گرفته ...

ارزان نمی فروشمش ... تقدیم به دخترای بیا تو یونــــــــی
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 15:42
+3
hadith
hadith
یک شب یک نفر از کنار قبرستون رد میشده میبینه همه مرده ها روی قبرشون نشستن. ازشون میپرسه چی شده.میگن سوالهای شب اول قبر لو رفته.گفتن بیرون بشینید تا از دوباره سوال طرح کنیم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 15:33
+4
ronak
ronak
واقعا من که هنگ کردم شما یک شرحی براش بزارین ....
3 دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 15:28
+5
sasan pool
sasan pool
امروز رفته بودم پاساژ علا الدین اونجا حالم بد شد مثل اینکه اوضاع قلبم بد جوری خراب شده دیگه جاهای شلوغ هم نمیتونم برم.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 13:39
+3
sasan pool
sasan pool
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم


رها کن از لبِ بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شبِ دنباله دار کرده دلم


بیا، بیا که برای سرودنِ بیتی
هزار واژه ی خونین، قطار کرده دلم


به هر تپش که نفس تازه می کند، باری
مرا به زیستن امّیدوار کرده دلم


کنون که آخر ِ پیری نمانده دندانی
غزالِ خوش خط و خالی شکار کرده دلم


بخند ای لبِ خونین، لبِ ترک خورده
دلم شکسته، هوای انار کرده دلم.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 13:05
+3
عسل ایرانی
عسل ایرانی
اینجا در دنیای من گرگ هاهم افسردگی گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند
گریه می کنند......
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 12:36
+6
عسل ایرانی
عسل ایرانی
دلم گرفته دلم گرفته به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 11:21
+4
مهسا
مهسا
تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟؟...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 00:12
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ