یافتن پست: #رو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعد از یه بحث طولانی ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﮔﻞ ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ !!!...
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ ...
ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ
ﭼﭙﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ !!!...
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ... گل ﺑﻮﺩ،،،
ﺍﺷﮑ شوق ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﻭ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ؛ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﺑﺎﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﻤﻮ
ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ گل ﺑﻮﺩ!
(ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑماند؛ﺑرای ماندن هركاری میكند)
5 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:35
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم.
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:34
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


1 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







چـی میـشـه بـی تـو روزایـی
کـه هَـر لحظه اش یـه دنـیـا بــود ...

نمیـشه بی تــو خـنـدیـد و
نمیـشه فـکـرِ فــردا بــود ...






دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







اینکه یه موبایل نداره زیاد غم انگیز نیست دردناکتر اینه که صندلی رو هم حق خودش نمیدونه...






2 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:02
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



عاشق شدن یعنی
وقتی با هم هستیم ، چیزی درونمان شكفته می شود ...
تغییر می کنیم و دنیا را متفاوت می ببینیم
این تفاوت یعنی از دریچه ی چشم های او به دنیا نگریستن - ...
و
خودمان را بیشتر دوست می داریم ،
چون لایق دوست داشته شدن توسط معشوق بوده ایم
از این منظر است که در نگاه من" عشق " برترین موهبت زندگی ست ...
" ایزابل النده "
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:53
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدما همیشه خودشون جایگاهشونو مشخص میکنن
ولی این شک و بی اعتمادی همه چیز  رو نابود میکنه
کاش یکم بهم اعتماد داشته باشیم
5 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:48
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







چگونه بدرقه ا‌ت می‌‌کرد
شانه‌ای که طاقت گریستنت را نداشت ؟
دنیا
رو به اتمام است
آسمان
زخمه بر دل
جنون وار می‌بارد
جاده ها
بی‌ هیچ شفاعتی
تو را دور می‌‌کنند
و من طوری زانو می‌‌زنم
که به یادِ تو
به یادِ اتفاقِ خوبِ خنده‌های تو
دوباره برخیزم
کاش بر شانه‌های من
یکبارِ دیگر گریسته بودی
کاش لحظه ی آخر
بر شانه‌های من، گریسته بودی
" نیکی‌ فیروزکوهی "






دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



به این میگن ترسسسسسسسسسسس :DDDDDD
بماند که خودم یه مشت پیچو مهره رو از جیبم در آوردم و داد زدم گفتم :
یا خداااااااااااااااااا اینا از کجا اومدن:)):))
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:37
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو صبح اومد دم در خونمون گفت میخوایم واسه محلتون یه استخر احداث کنیم...... نیازمنده کمک های مردمی هستیم..... خیلی با حرکتشون حال کردم و رفتم یه لیوان آب آوردم واسش!!!!
اصن مونده بود چی بگه بدبخت...
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:30
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ