یافتن پست: #زخم

محمد
محمد
یه مدته خونه بیکارم تا لنگ ظهر میخوابم !
امروز حدودای 12.30 مامانم زنگ زده بیدارم کرده ، میگه پسرم این پهلو اون پهلو شو اقلا زخم بستر نگیری !!!
من {-16-}
مامانم {-33-}
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/5 - 21:12
+8
مهسا
مهسا
اون کسی که با امید و آرزوهات بازی می کنه
خیلی خطرناک تر از اون آدمیه که با احساست درگیر می شه
چون اونی که بهت امید می ده و برات آرزوهاتو نقاشی می کنه
زخمهای کهنه ات و می کشه بیرون و براشون پاک کن در میاره
ولی اونی که احساستو درگیر می کنه وقتی می ره
داغیش فقط اندازه رویای یه بوسه اس که گاه گاه به یادت می افته
از این جور افراد بترسید .......
دیدگاه  •   •   •  1391/01/5 - 01:14
+2
ronak
ronak
زخم معده گرفتم از بس بغض ناشتا قورت دادم ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 02:16
+10
ali rad
ali rad
کسی نیست



با خیال خود



قدم زده ام تا این جا........
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 01:57
+4
مهسا
مهسا
هر جا دلت شکست قبل رفتن خودت جاروش کن! تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره.
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 18:37
+5
reza
reza
نمی دانم چرا بعد از عبور از

دقیقا سیصد و هشتاد و نه شب

کماکان لحظه ها بیدار و زنده

کماکان دستها مرداد،در تب



کماکان سجده ها لبریزِ نفرین

کماکان خنده ها زهر هلاهل

تمام حرف ها نقش کف دست

به روی ماسه های خیس ساحل



دوباره چهره ها اندوه،اندوه

دوباره بغض ها فریاد،فریاد

بلندِ آسمان کوتاهِ کوتاه

دوباره خاطرات … ای داد و بیداد



تمام زندگی دور تسلسل :

دوباره،بازهم،یک بار دیگر

دوباره روی گردنهای زخمی

طناب خسته ی یک دار دیگر …
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 14:58
+4
پاراگلایدر
پاراگلایدر
فریاد نمیکشم
که خواهند گفت
از استخوان درد است
مویه نخواهم کرد
باور نمیکنند که این صدای زخمی یک مرد است
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 23:52
+5
مهسا
مهسا
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ؛ چون به قلب همدیگه زخم زدن
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ؛ چون زمانی عاشق بودن
تنها میتونن آشنا ترین غریبه برای همدیگه باشن
مثل یک جمله آشنا
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 15:15
+8
ronak
ronak
در این روزهای خالی از تو، در کوچه های تنهایی انقدر قدم میزنم تا نفسم بگیره
میدانم گفتن این دردها درمانی نیست بر زخمانم ولی در این راه دشوار یاد تو التیام بخش روح و روانم شده
این دل برایت انقدر تنگ شده که تپیدن فراموشش شده
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 12:54
+3
ronak
ronak
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم

اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم

اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم

بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم

جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم

اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم

مجنونم و مستم به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم

دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم

برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم

نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام رستم

مجنونم و مستم به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

مجنون و دل را به چشمان تو بستم

هشیار شدم آخر از دام تو جستم

مجنونم و مستم ....

عاشقم و خستم....
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 12:18
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ