خیلی زود و راحت عاشق میشن !
خیلی راحت احساسشون رو بروز میدن . . .
خیلی دیر دل میکنن . . .
خیلی دیر تنهات میزارن . . .
اما
وقتی زخمی بشن !
ساکت میشن . . .
چیزی نمیگن و خیلی راحت میرن . . .
و دیگه هم بر نمیگردن !
ای طبیب زخمهای بی علاج
ای قرار بی قراری ها بیا
کس نمی فهمد زبانِ زخم را
ای دوای زخم کاری ها بیا !
کفش های اتشینت در بغل
باز می دانم که در خوابم هنوز
تاول دستم نشان دست توست
بی قرار وگیج و بی تابم هنوز !
من درختِ شعر نابت میشوم
سایه سارِ واژه وارسته ات
فال می گیرم خیالِ خویش را
در نگاهِ بیقرار و خسته ات !
قایق دریای ذهنت می شوم
تا کران بی کران هر نورد
گو به خشم آید همه امواج ها
جان سپر می سازم از بهر نبرد
چه احساس غريبي ست
وقتي كه پر از گفتگويي،
پر از حرفي،
پر از شعري...
پر از فريادي...
اما ديگر هيچ حوصله اي،
حتي براي نوشتن هم نداري...
نه واژه اي براي بيان مي يابي...
نه محرمي براي گفتگو،
نه حنجره اي براي برآوردن ِ فريادي...
تنها مي ماني...!
مثل يك ماهي ِ تنهاي اسير در دل ِ تُنگ...
مثل يك شاپرك ِ زخمي و خسته و گنگ...
هوس ِ اقيانوس و هزاران گل مريم در دل داري!
خواب ِ درياي زلال، خواب گل هاي سپيد،
خواب ِ رهايي از بند، خواب پريدن در باد...
چه احساس هاي لطيفي، چه روياهاي قشنگي،
اما افسوس تمام ِ سهم تو از بيداري...
ميشود غم تنهايي و روزهاي تكراري...!
مات و مبهوت و غريب...
به روياهايت خيره مي ماني...
فقط نگاه ميكني...
فقط سكوت ميكني...
زل ميزني به ناكجا...
دوباره بغض ميكني...
دوباره سکوت