یافتن پست: #زمان

mina
mina
سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند:دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند. خط اولی گفت می شنوی اینها چه می گویند؟! می گویند ما به هم نمی رسیم! ولی من می گویم می رسیم به شرطی که… شرط عشق چه بود؟!(جوابشو واسم ارسال کن)
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 23:14
+1
امین
امین
کشتي نساز اي نوح طوفان نخواهد آمد / برشوره زار دلهاباران نخواهد آمد رفتي كلاس اول اين جمله راعوض كن / آن مرد تا نيايد باران نخواهد آمد . . . يا صاحب الزمان
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 12:03
+1
امین
امین
دردم مداوا مي كني مثل هميشه عقده ز دل وا مي كني مثل هميشه آيينه زيبا مي شود با يك نگاهت دل را تو شيدا مي كني مثل هميشه يا صاحب الزمان.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 11:49
ebrahim
ebrahim
خدا رو شکر زمان شاه اینترنت نبود ، وگرنه بابابزرگامون میگفتن یادش بخیر زمان شاه اینترنت با سرعت خداتا میدادن دوزار اونوختـــ باز دل مارو میسوزونــــد با این زمان شاه زمان شاه گفتناش
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 00:56
+1
masoud
masoud
یادش به خیر .... یه زمانی تنها دغدغه ی زندگیمون این بود که دسته ی اصلی آتاری دست ما باشه...
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 19:18
+1
رضا
رضا
همسفر خسته ام از این همه راه خسته از نای و نی و این همه اه راه ، تکرار زمان است چرا همسفر فاش بگو راز چرا اری از ایینه ها نیست نشان ان نشان های نهان نیست عیان اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم هوشیارم ز دل ِ خویش چرا ان که مستم بکند ، نیست چرا همسفر گرچه رهایم کردی راست گو ، ره به کجا اوردی نکند باز به من می خندی زین که پروانه شدم می خندی خنده کن تا که منم سوز شوم بنواز تا که منم کوک شوم ره به تنهایی من می گرید همسفر ، باش ، دلم می گرید خُنک ان روز که اندر پیش است دل ِ زهر خورده ی من در نیش است باش تا سایه ای بر من باشی وین دل زخم ، تو ، مرهم باشی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 18:55
+1
behnam
behnam
اینترنت که ملی بشه میرم یه پیکان جوانان آبی نفتی مدل سال 53 میگیرم. ( از این قالپاق طلایی ها ) هر مسافری رو که سوار کردم ، بهش میگم که ما یه زمانی میرفتیم گوگل ، سرچ میکردیم. و سعی میکنم به قیافه هاج و واجش نگاه نکنم. بهش میگفتم که گوگل یه دهاتی بود اونور ابرقو. یه رودخونه داشت که میگفتن کفش طلائه. ما جویندگان طلا بودیم. میرفتیم گوگلرود ، کفشو سرچ میکردیم. یه آه میکشیدم میگفتم اما نامردا یه سد زدن... اونور گوگلاباد. بین گوگلاباد اولیا و سفلا دعوا شد. با بیل افتادن به جون همدیگه.آب رو روی سفلا بستن. چند وقت بعد طاعون افتاد توی اولیامحله. همشون مردن. سفلایی ها همشون تلف شدن از تشنگی. ما آخرین کسانی بودیم که توی گوگل سرچ میکردم. + آقا من همین بغل پیاده میشم. - موفق باشی پسرم. میشه 3هزار و پونصد تومن.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 16:18
+1
mitra
mitra
سرمستی روزانه ام را بگذار به حساب آب و هوا آب و هوای دلم دير زمانی بارانی است...
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/12 - 00:17
+8
mina
mina
سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند:دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند. خط اولی گفت می شنوی اینها چه می گویند؟! می گویند ما به هم نمی رسیم! ولی من می گویم می رسیم به شرطی که… شرط عشق چه بود؟!(جوابشو واسم ارسال کن)
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/11 - 23:58
+2
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
‫زمان مدرسه با بغل دستیمون که قهر میکردیم ، وسطِ میز یه خط می کشیدیم می گفتیم : وسایلت از این خط اینور تر نیاد!!!!! شما هم آره؟؟‬
دیدگاه  •   •   •  1390/10/11 - 11:44
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ