یافتن پست: #زمان

AmiR
AmiR
ميدوني چرا خانم ها کمتر فوتبال بازي مي کنند؟

چون کمتر پيش مياد که يازده تا خانم راضي بشن همزمان يه جور لباس بپوشن !!!

.

.

.

زنها دو وقت گريه مي کنن :

1. وقتي فريب مي خورن !

2. وقتي مي خوان فريب بدن!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/24 - 00:01
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شکوه ِ دنیا همچون دایره ای بر روی آب است
که هر زمان بر پهنای خود می افزاید
و در منتهای بزرگی هیچ می شود. ویلیام شکسپیر
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 16:34
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ...
ﻗﺮﺍﺭﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺷﻮﻡ !!!...




دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 15:11
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ای اشک دوباره در دلم درد شدی / تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی




از کودکی ام هر آن زمان خواستمت / گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 22:39
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مطلب زیر موضوع جالبی است، مثل پیدا کردن گردو و نارگیل زیر درخت چنار

بخونید و لذت ببرید به افتخار ایران و ایرانی

تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیومده ؟

جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجوده که افتخار دیگری هست برای ما ایرانیان

مابقی در دیدگاه

داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش، پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم ،کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این رو در روئی هر روزه کارمندان با کریم، رابطه صمیمانه ای بین اونها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت ،کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت

مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) Bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند

در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :We name it after youاسم محصول را به احترام کریم، آیس کریم گذاشتمیرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی از کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به آمریکا مهاجرت کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:35
+2
saeed
saeed

مهربونم،


         نازنینم، بهترینم.


                    عشقم، امیدم، جونم.


                                        با توام ، با تو، دنیای من.


میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟!


ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم.


میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم.


 کنارت،


         همراهت،


                          هم قدم


                            و هم نفس با نفس کشیدنت.


میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم. تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم.


میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ بشمارم و ثانیه هام رو با تو تنظیم کنم.


کنارم بمون، تا زنده بمونم. با من باش، تا دووم بیارم.


مراقب چشمات باش، تا امیدوار بمونم. مراقب قلبت باش، تا زنده بمونم. مراقبم باش، تا کنارت بمونم.


گفتم، هزار بار دیگه هم میگم:


دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم مهتابم . . . تا هر زمان که زنده باشم.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 20:42
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 15:14
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

‫من یه زمانی عاشق پیتزا بودم.

اما الان فقط مث دوتا دوست معمولی هسیم.‬
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 14:53
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
برفت آن زمان نزد فخر زمن

زنوباوگان قاسم بن الحسن

بگفتا مرا اذن پیکار ده

مرا فرصتی بهر این کار ده

بگفتش عمو جان در این کارزار

تویی از برادر مرا یادگار

بسی بوده در دل تو را آرزو

که در حجله داماد ببیند عمو

عمو را بگفت قاسم نامدار

که بعد تو باشم دگر داغدار

سر زلف قاسم سپس شانه زد

جهان آفرین شاد و شکرانه کرد

به میدان فرستاد داماد را

که تا برکند ظلم و بیداد را

به جنت گرفت حجله بخت از او

به پیکار رسوا شد از او عدو

بسی اشک عابد زغم چون بریخت

زهجران قاسم فلک خون گریست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 11:57
+6
behzadsadeghi
behzadsadeghi
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻴﮑﻨﻢ : ﻣﻦ ﻳﻪ ﺯمانی ﺟﺰﺀ ﺍﻗﻠﻴﺖ ﻫﺎی ﻫﻨﺪی ﺑﻮﺩﻡ ! ﺁﺧﻪ ﻳﻪ ﮔﺎﻭی ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﺸﻖ می ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻡ{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 02:40
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ