یافتن پست: #زمان

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زمان ما سرسره های آهنى و داغ و زخم شدن پا با لبه هاش و تهش هم پرتاب شدن رو قلوه سنگهاى پارک بود . . .
سرسره هاى بچه هاى الان مشقاشونم مینویسه ! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 20:58
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

نبینم چشم هایت را اسیر درد ها ای یار غمت را روی دوش خسته ام ای نازنین بگذار بیا ای نازنین...
اکنون...داغ دریا را به دل دارم بدون یاد تو بیزارم از هر کوچه بازارم... کجایی آسمانم؟؟؟؟؟؟؟
بال های سبزمان گم شد... میان کوچه هایی که پر است از سنگ از دیوار......
بیا خورشید... کم کن فصل های سرد و ساکت را بیا اندوه شب را از نگاه خسته ام بردار

دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 20:58
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم؟ با کمی مکث جواب داد: گذشته‌ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه‌ای بیانداز
شک‌هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است، در صورتی‌که بدانی چطور زندگی کنی

دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 20:57
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من اگر روح پريشان دارم

من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازي دوران دارم

دل گريان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم

در غمستان نفسگير، اگر

نفسم ميگيرد

آرزو در دل من

متولد نشده، مي ميرد

يا اگر دست زمان درازاي هر نفس

جان مرا ميگيرد

دل گريان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم

من اگر پشت خودم پنهانم

من اگر خسته ترين انسانم

به وفاي همه بي ايمانم

دل گريان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 20:42
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

  گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را،
بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد و او می رفت ،
و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد، پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را، چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد ،
دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 18:14
+4
roya
roya
مي گن عشق يك معجزه است،
مي گن عاشق دنيا رو يه جور ديگه مي بينه،
زمان و مكان رو فراموش مي كنه،
انگار همون لحظه كه عاشق مي شه همون لحظه هم به دنيا مي ياد
و اگر عشقش رو از دست بده در اندك زماني قلبش مي ايسته و مي ميره
چون هواي تنفس اش هواي عشق است؛ آره يه جور معجزه است.
((سناريوي فيلم مرد دوصد ساله))
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 14:09
+2
roya
roya
کنارم که هستی
زمان هم مثل من دستپاچه میشود 
عقربه ها دوتا یکی میپرند 
اما همین که میروی
تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم 
جانم را میگیرند ثانیه های
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 13:30
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

صفحه های تقویم مرا یاد گذر زمان می اندازند !
نمیدانم ، پس کی زندگی شروع می شود ؟


دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 10:06
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
ساده میگویم عزیزم

دل بریدن ساده نیست : چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام

ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 00:11
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواهم عاشقی را از تو یاد بگیرم
که چنین بی وقفه در هر زمان و مکانی
یادت نمیرود باید عاشقی کنی
کاش من اینگونه عاشق بودم ..... ای کاش ..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 22:30
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ