یافتن پست: #زمان

saman
saman
غم زمانه خورم يا فراق يار كشم به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم
نه قوتي كه توانم كناره جستن از او نه قدرتي كه به شوخيش در كنار كشم

نه دست صبر كه در آستين عقل برم نه پاي عقل كه در دامن قرار كشم

ز دوستان به جفا سيرگشت مردي نيست جفاي دوست زنم گرنه مردوار كشم

چو ميتوان به صبوري كشيد جور عدو چرا صبور نباشم كه جور يار كشم
شرابخوردة ساقي ز جام صافي وصل ضرورت است كه درد سر خمار كشم
گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد كمينه ديده سعديش پيش خار كشم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 12:24
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
یک روز بر میگردی...و ان روز زمان را برایت معنی خواهم کرد.........


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 00:23
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هر چیزی موقعی گرامی میشود که کمیاب شود مگر دانش که زمانی بهایش بالا گیرد که بسیار شود : مولا علی ع

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 00:09
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

زمانیکه انسان به دنبال کسی راه بیفتد از دنبال کردن حقیقت دست برداشته است : کریشنا مورتی .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:07
+3
saman
saman


گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب





گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب







گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار




خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب







خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم




گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب







ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست




خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب







می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت




همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب







بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت




گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب







گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو




در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب







گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند





دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:53
+2
saman
saman

آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن


آينه صبوح را ترجمه شبانه کن




اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو

جام فلک نماي شو وز دو جهان کرانه کن




اي خردم شکار تو تير زدن شعار تو

شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن




گر عسس خرد تو را منع کند از اين روش

حيله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن




در مثل است کاشقران دور بوند از کرم

ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن




اي که ز لعب اختران مات و پياده گشته اي

اسپ گزين فروز رخ جانب شه دوانه کن




خيز کلاه کژ بنه وز همه دام ها بجه

بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن




خيز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا

مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن




چونک خيال خوب او خانه گرفت در دلت

چون تو خيال گشته اي در دل و عقل خانه کن




هست دو طشت در يکي آتش و آن دگر ز زر

آتش اختيار کن دست در آن ميانه کن




شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر

آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن




حمله شير ياسه کن کله خصم خاصه کن

جرعه خون خصم را نام مي مغانه کن




کار تو است ساقيا دفع دوي بيا بيا

ده به کفم يگانه اي تفرقه را يگانه کن




شش جهت است اين وطن قبله در او يکي مجو

بي وطني است قبله گه در عدم آشيانه کن




کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن

مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن




اي تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت

گر نه خري چه که خوري روي به مغز و دانه کن




هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي

در بشکن به جان تو سوي روان روانه کن

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:39
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بـﮧ בنیا آمـבم بـבوטּ آنڪـﮧפֿـوבم بـפֿـواهم ...
زنـבگے میڪنم بـבوטּ آنڪـﮧبـﮧ فڪر פֿـوבم باشم ...
פֿـواهم مــُرב بـבوטּ آنڪـﮧزمانش را بـבانم ...
تنها یڪ سوال בارم ... ڪیست ڪـﮧ مرا بازے میـבهـב ... ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه زمان ملت کارشون که با کامپیوتر تموم میشد روی کیبورد و مانیتور و کیس کاور می کشیدن!

یعنی در حد رو مبلی پذیرایی!

این روزا وقت نمیشه بدبختو خاموش کنیم خنک شه!!!
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:21
+2
saman
saman


رفتی و همچنان به خیال من اندری




گویی که در برابر چشمم مصوری






فکرم به منتهای جمالت نمیرسد




کز هر چه در خیال من آمد نکوتری






مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت




تا ظن برم که روی تو ماست یا پری






تو خود فرشته‌ای نه از این گل سرشته‌ای




گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری






ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست




کز تو به دیگران نتوان برد داوری






با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان




بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری






تا دوست در کنار نباشد به کام دل




از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری






گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست




زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری






چندان که جهد بود دویدیم در طلب




کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری






سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد




باری به یاد دوست زمانی به سر بری



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:33
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
چه زیبا گفت تکه سنگ 

آن زمان که فرشته ای از او پرسید : چرا از خدا نمیخوای انسانت کنه ؟

سنگ جواب داد : هنوز اینقدر سخت نشدم که انسان بشم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 13:41
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ