تو چهار جا چهار چیز رو خیلی دوست دارم : تو آسمون خدا رو ، تو زمین خودم رو ، تو خودم قلبم رو ، توقلبم تو رو .
گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر
گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم
میمپرس از من سخن زیرا که چون پروانهای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشتهدل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تاثیر دل او بی دل و شیدا شدم
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم !
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب ، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن ، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا !
تو می دانی که انسان بودن و
ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است
و از احساس سرشار است.
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماست یا پری
تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد
باری به یاد دوست زمانی به سر بری
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
دروازهبان تیم فوتبال استقلال میگوید در زندگی به همه چیز رسیده و تنها آرزویش ظهور آقا امام زمان(عج) است.
1392/05/25 - 11:12سید مهدی رحمتی در گفت و گویی متفاوت در خصوص زندگی شخصی و فوتبالی خود صحبت هایی را انجام داده که در زیر می خوانید:
*می گویند درون زمین خیلی باهوشی، درست است؟
نه فکر نمی کنم اینگونه باشد. من با توجه به شرایط تیم در پست دروازه بانی بازی می کنم و همه زوایای بازی را از عقب تماشا می کنم.
*چطور است که چند سال خود را در اوج نگه داشتی؟
خیلی عوامل در این موضوع دخیل است. من سالم زندگی می کنم و خانواده و همسرم خیلی مراعات حال من را می کنند. شاید در برخی مواقع از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشته باشم و خیلی مواقع تحت فشار هستم اما آنها به من کمک می کنند. البته داشتن دوستان خوب و مربی خوبی مثل حمید بابازاده در موفقیت من تاثیر دارد. همیشه توکلم به خدا است و دستم را جلوی هیچ بنده ای دراز نمی کنم.
*دوست داری دو پسرت فوتبالیست شوند؟
اصلا. دوست دارم آنها درس بخوانند ولی ورزش را هم برای تفریح دنبال کنند.
* چرا پدران فوتبالیست اجازه این کار را به پسرانشان نمی دهند؟
من خودم در این فوتبال هستم و همه شرایط را می بینم.دوست ندارم همین شرایط برای فرزندانم اتفاق بیفتد.
* اگر برادرت از تو بخواهد که کاری برایش در این فوتبال انجام بدهی چطور؟
من تنها یک خواهر داشتم که در 18 سالگی فوت کرد.
*از فامیلها چطور؟ کمکی در ورزش بخواهند انجام می دهی؟
سعی می کنم حرفی نزنم.چون اگر چیزی بگویم فکر می کنند از روی حسادت است. فقط می توانم برای بچه های خودم تصمیم بگیرم ولی از آنها می خواهم روی درس خود تمرکز کنند و منتظر شانسی باشند که فقط یک بار به در خانه انسان می آید. خدا در هر زندگی فقط یک بار به انسان شانس می دهد که باید از آن نهایت استفاده را ببری.
*قبول داری استعدادها در فوتبال ایران به چشم نمی آیند؟
زمانی که ما جوان تر بودیم همه چیز در تیم های پایه بدون چشمداشت بود. اما حالا شنیده ام برای حضور در یک تیم پایه 10 میلیون هزینه دریافت می شود. دیگر کسی از زمین خاکی معرفی نمی شود. در زمان برانکو 13 بازیکن تیم ملی امید در بزرگسالان حضور داشتند اما حالا چطور؟ یکی دو سال پیش احسان حاج صفی و انصاری فرد به فوتبال ما معرفی شدند اما دیگر خبری نیست. مشکلات زمین، توپ و خیلی مسائل دیگر هم دخیل است و البته هزینه بر. زمانی من در ورزشگاه قیانوری تمرین می کردم که یکی نزد من آمد و گفت فردا ساعت 4 تمرین داریم به فلان زمین بیا، حتی لباس هم به من داد اما حالا دیگر از این کارها خبری نیست.
* اگر مهاجم بودی دوست داشتی به چه گلری گل بزنی؟
من یک مدت مهاجم بودم دیدم حال و حوصله دویدن ندارم گلر شدم! چون خیلی تنبل هستم اما این را هم بگویم بحث گلری و تنبلی متفاوت است. البته دوست داشتم به بوفون گل بزنم.
* خیلی هم شبیه او هستی.
بوفون چهره خیلی زیباتری دارد و من شبیه او نیستم!
*کدام تیم ها را دوست داری؟
یوونتوس و بارسا.
* چرا یوونتوس؟
چون بوفون بازیکن مورد علاقه ام در آن تیم بازی می کند.
* دوست داری پنالتی چه بازیکنی را مهار کنی؟
دوست ندارم به چیزهایی فکر کنم که ممکن نیست اتفاق بیفتد. من از تخیلات خوشم نمی آید.
*دوست داری چه چیزی بخری که پولش را نداری؟
خدا را شکر همه چیز دارم و به فکر خرید چیزی نیستم.
* آرزویت چیست؟
خداراشکر در زندگی به همه چیز رسیدم اما آرزویم ظهور آقا امام زمان(عج) و سلامتی مردم و خانواده و پدر و مادرم است. انسان در زندگی و جامعه چیزهایی را می بیند که به این نتیجه می رسد هیچ چیز جز سلامتی ارزش ندارد.