یافتن پست: #زنده

mah3a
mah3a
ـــه افتخـــار زنده نــــــام بــــانو مهستی
............................................................
بیا بنویسیم روی خاک، رو درخت، رو پر پرنده، رو ابــــرا
بیا بنویسیم روی برگ، روی آب، توی دفتر موج، رو دریا
بیـــــــا بنویسیم که خــــــــــدا ته قـــــــــلب آینـــه است
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 17:28
+4
mah3a
mah3a
خدایا تو که مقدر کردی ما بعد از مرگ زندگی کنیم ، نمیشه یه کاری کنی تا زنده ایم بتونیم زندگی کنیم ؟ دهنمون آسفالت شد ..
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 17:14
+2
mina
mina
.تركه ميره استاديوم، جاي اينکه فوتبال نگاه کنه مرتب سمت راست و چپ بالاي

سرش رو با تعجب نگاه مي کرده! بهش ميگن: چرا فوتبال نگاه نميکني؟ ميگه: دنبال

کلمه «زنده» ميگردم..
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 17:13
+5
ronak
ronak
بعضی‌ آدما مثل ِ نوازنده ی ویلون ،...
میدونن کجای ِ"مغزت" راه برن ،...
تا صدات در بیاد !!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 16:50
+7
ronak
ronak
آدمها می آیند...
زندگی می کنند...
می میرند...
و می روند...
اما فاجعه ی زندگی تو آن هنگام آغاز می شود
... که آدمی می رود... اما نمی میرد !
می ماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود...
که تو می میری . . در حالی که زنده ای.!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 16:35
+4
رضا
رضا
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 12:56
+1
ronak
ronak
ای دهقان ِ فداكار ؛
تو در روزگاری بزرگ شدی ،
كه مردی برهنه شد ! تا زنان و كودكان زنده بمانند...
امّا من
در روزگاری نفس میكشم ،
كه زنی برهنه میشود ! تا كودكش از گرسنگی نمیرد !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 12:32
+2
mah3a
mah3a
بازنده من هستم ؛ که هر شب در را باز می گذارم ، شاید بازگردی .... دزد هم که بیاید ؛ چیز مهمی برای بردن نمی یابد ! مهم من بودم ، که تو بردی ... !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 12:28
+4
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
کشاورزي الاغ پيري داشت که يک روز
اتفاقي به درون يک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعي کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد.
براي اينکه حيوان بيچاره زياد زجر نکشد،
کشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بميرد و زياد زجر نکشد.
مردم با سطل روي سر الاغ هر بار خاک مي ريختند اما الاغ هر بار خاکهاي روي بدنش را مي تکاند وزير پايش ميريخت و وقتي خاک زير پايش بالا مي آمد سعي مي کرد روي خاک ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور کردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينکه به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.

**نکته:*
*مشکلات، مانند تلي از خاک بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم:*
*اول: اينکه اجازه بدهيم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
*دوم: اينکه از مشکلات سکويي بسازيم براي صعود.*
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 23:38
+3
farbood_rashidi
farbood_rashidi
از مرگ نترسید
از این بترسید که وقتی زنده اید
چیزی درون شما بمیرد
مثل عشق
مثل هوس
مثل .....!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 23:06
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ