رضا
خلاصه بهاری دیگر بی حضور تو از راه می رسد،... و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست روزگار است، گل نیلوفر مردابه ی این جهانیم و به نیلوفر بودن خود شادمانیم
sasan pool
رسم ما آوارگان ترک وفای دوست نیست رسم ما دریا دلان خشکیدن احساس نیست ما محبت را به نام دوست ارزان میکنیم تا صداقت زنده است ما هم رفاقت میکنیم
gamer
پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست
رضا
عشقی كه ترا نثار ره كردم در سینه دیگری نخواهی یافت زان بوسه كه بر لبانت افشاندم سوزنده تر آذری نخواهی یافت در جستجوی تو و نگاه تو دیگر ندود نگاه بی تابم اندیشه آن دو چشم رویایی هرگز نبرد ز دیدگان خوابم دیگر به هوای لحظه ای دیدار دنبال تو در بدر نمیگردم دنبال تو ای امید بی حاصل دیوانه و بی خبر نمی گردم
رضا
همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ...................
رضا
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید : آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
رضا
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری كه مرا یاد كند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد كند...................
Pedram
تا زنده ای دربرابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی ، مسئولی ...