saman
من غرق در سکوتي سردم و تو در خنده هاي گرم چنان مستانه به سر مي بري که دگر هيچ يادي از کسي که ساليان سال تو را عاشقانه مي نگريست و صادقانه دوست داشت نمي کني
آري...
من دگر براي تو تمام شده ام و با رفتنت مرا از پيش تنهاتر کردي شايد تو اکنون خوشبخت باشي کاش مي دانستي که من آرزويي جز شاد بودنت ندارم
کاش...
اما تو رفتي و حتي براي احترام به تمامي روزهايي که در کنارم بودي نگاهي به نشانه عشق نکردي و من دوباره شکستم و اين بار آنقدر خرد شدم که ساده مي گويم
در CARLO
کاش دليل اين همه سکوت را مي دانستممن غرق در سکوتي سردم و تو در خنده هاي گرم چنان مستانه به سر مي بري که دگر هيچ يادي از کسي که ساليان سال تو را عاشقانه مي نگريست و صادقانه دوست داشت نمي کني
آري...
من دگر براي تو تمام شده ام و با رفتنت مرا از پيش تنهاتر کردي شايد تو اکنون خوشبخت باشي کاش مي دانستي که من آرزويي جز شاد بودنت ندارم
کاش...
اما تو رفتي و حتي براي احترام به تمامي روزهايي که در کنارم بودي نگاهي به نشانه عشق نکردي و من دوباره شکستم و اين بار آنقدر خرد شدم که ساده مي گويم