یافتن پست: #ساده

shahin ES
shahin ES
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه ...خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 01:14
+5
ebrahim
ebrahim
داداشم با دوربین کنار پنجره وایساده میگم داری دختر همسایه رو دید میزنی؟میگه پـَـــ نــه پـَـــ دارم از طبیعت و پرنده ها وگل ها لذت میبرم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 23:58
+3
ronak
ronak
حل شده ام مثل یک معما راست می گفتی که خیلی ساده ام ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:35
+2
mina_z
mina_z
تركه كنار يه چاهي وايساده بوده، هي ميگفته:‌ سيزده،..سيزده،..سيزده.. يكي از اونجا رد ميشده، مي‌پرسه: ببخشيد قربان، مي‌تونم بپرسم داريد چيكار مي‌كنيد؟ تركه يقه يارو رو ميگيره، پرتش مي‌كنه تو چاه، ميگه: چهارده،...چهارده،...چهارده!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 12:21
+6
رضا
رضا
کنار هر قطره ی اشکم هزارتا خاطره دفنه انقدر خاطره داریم که گویی قدر یک قرنه گلو می سوزه از عشقت...........
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 11:56
+4
hadith
hadith
من خدایی دارم که در این نزدیکیست! مهربان... خوب... قشنگ... چهره اش نورانیست.... گاه گاهی سخنی میگوید با دل کوچک من... ساده تر از سخن ساده من، او مرا می فهمد... او مرا می خواند... نام او ذکر من است در غم و شادی چون به غم مینگرم آن زمان رقص کنان میخندم! که خدا یار من است... که خدا در همه جا یاد من است... او خداییست که مرا میخواهد....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 01:44
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
وزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد.

فرشته گفت:

«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه.

چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم.

به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 01:06
+2
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
دختري با ظاهري ساده از خيابان گذشت که پسري در پياده رو به او گفت: چطوري سيبیلو دختر خونسرد، تبسمي کرد و جواب داد:وقتي تو ابرو بر ميداري و مو رنگ ميکني و گوشواره ميندازي من سيبيل ميزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نکند. {-7-}{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 23:59
+2
ali rad
ali rad
حماقت یعنی مـن چه ساده لوحانه ” پایه ” شده بودم … برای خیال ات که ” تخت ” شود
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 11:35
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ