کمی سکوت...
دلم دل بریدن می خواهد...
کمی اشک .........کمی بهت ...
کمی آغوش آسمانی...
کمی* دور شدن از این جنس آدم...
تقدیم به تو که واقعیت تمام آینه های زلالی نگاهم کردی و من شعله کشیدم.
نگاهم کردی و من آبی شدم. نگاهم کردی و آفتابی ترین سمت غزل گشتم.
نگاهم کردی و من شاعر شدم. بارانی ترین شاعر. دلداده ترین شاعر.
و من از نگاه تو تا خدا رفتم و به زیارت آسما نی ترین معبد آسمانها رسیدم . من زائر چشمان تو شدم .
زائر ضریح دریا . زائر دقایق آسمان . زائر حقیقت کهکشانها .و من زائر تو شدم .
زائر چشمهایی که تمام دنیای من شدند . چشمهایی که مرا به قله می رسانند .
چشمهایی نه از جنس غزل بلکه خود غزل. خود خود عشق . تمام تمام صداقت .
چشمهایی مثل چشمه سار ترا نه در سکوت شاعر. چشمهایی به رنگ دلهای بی ریا .
به شکل قشنگ حادثه ی عشق . چشمهایی شبیه خود اتفاق عشق.
به دیدن چشمهای تو که می آیم عجیب یاد آسمان می افتم و دلم پر پرواز میگیرد و مرا تا اوج تو پر می دهد .
به دیدار چشمهای تو که می آیم چنان در جذبه ی اهورائیت گم می شوم که زمان در ذهن خاطره ام نمی ماند.
گاهی سکوت ؛
یعنی اما ........... ؛
یعنی اگر ........... ؛
یعنی هزار و یک دلیل که دل می ترسد بلند بگوید ...!!!