یافتن پست: #سکوت

`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
سوال:

ایرانسل از کجا میدونه وقتی اس ام اس خالی میفرستم160 ریال کم میکنه؟


شاید من فارسی سکوت کرده باشم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 12:54
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 23:16
+2
nanaz
nanaz
تنهایی یعنی سکوت...
وقتی به جای آغوش گرمش
صدای نفسهای پرمهرش
بوسه های پرعشقش
سردی لحاف روبه آغوش میکشی
بی تفاوتی تیک تیک ساعت روگوش میدی
وبایه بغض کشنده چشماتو میبندی...
که شایدفردا...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 18:04
+4
بهناز جوجو
بهناز جوجو

مثل یک سکوت تلخ چه ساده باختم میان بی توجهی ها . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 13:07
+2
xroyal54
xroyal54
من سکوت میکنم در آرامش زنانگی
و
تو
مغروری
از حس مردانگی
ایمان بیاور بایک انگشت هم میتوانم
روی تمام هویت مردانه ات بالا بیاورم
ایمان بیاور
دیدگاه  •   •   •  1392/06/24 - 22:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سکوت بی بهانه ترین صدای مهر است
و من سکوت می کنم تا بگویم
دوستت دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 21:59
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حرفیــــ نیستـــــ.!
خودمـــ سکوتـــــ را معنیــ میکنمـــ
کاشــ میفهمیدیــــ
گاهیـــ همینــــ نگاهــ سرد
روی زمستانــ را همــ کمــ میکند!!!!




دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 17:02
+1
*elnaz* *
*elnaz* *


این روزها سردم مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند مثل زمستان…



احساسم یخ زده



آرزوهایم  قندیل بسته



و امیدم زیر بهمنِ سرد دفن شده



نه به آمدنی دل خوشم



و نه از رفتنی غمگین…



این روزها پر از سکوتم



نه حوصله ی دوست داشتن دارم



نه میخواهم کسی دوستم داشته باشد…



دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 00:09
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم یواش! دست نزن!
شیشه ام ترک دارد چه قدر وسوسه در چشم انتخاب من است که بر صداقت آیینه نیز شک دارم رفیق!
بار غریبی به دوش من ماند ست که احتیاج به یک دوست یک کمک دارم صدا زدم که:
به من در قبال سکه ی زخم چه می دهید؟ یکی گفت:
من نمک دارم من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت خوشم به این که غمی با تو مشترک دارم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:44
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:

 "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

 مراقب باش که ..."

 اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود

 که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین

گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب

باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر

 افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و

مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها

 شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا

 طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که

 مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که

 یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را

 بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و

 به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب

   باش...."  

 و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را

 آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:

 "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر

 کن و هیچ مگو...."

  گفتم: "به چشم."

 در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت

 و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش

 ننگریستم و آوایش را نشنیدم.

 چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا

 به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف

 آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و

 فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی

 یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را

 و نیاز به وجودش را حس می کردم .

 دیگر تحمل نداشتم.

 پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و

گریستم. نمی دانستم چرا؟

 قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در

 پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی

کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب

 داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم

و دردم را بگویم، می دانست.

 و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :

 وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او

 داروی درد توست.

 بدون او تو غیرکاملی.

 مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را

 بشکنی که او بسیار شکننده است.

 من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.

 نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را

 می پرورد؟

 من آیات جمالم را در وجود او به نمایش

 درآورده ام.

پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی

مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،

 گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم

 صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این

دیدار کنم."

 من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.

 پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه

ویل تهدید کردی؟"

 خدا گفت: "من؟!!!!"

 فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو

 سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش

 نبودی چرا حرفی نزدی؟"

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی

گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح

دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای

 مرا."

 و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان

 حرفهای پیشینش را تکرار میکند

و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ