یافتن پست: #سکوت

mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
؟!


به چند !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/11 - 10:45
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
یک دود میکنم
به یاد هایی که از سر و کول بالا رفته اند …
یک نخ به یاد تمام دل هایم …
یک نخ به یاد که همیشه داده ام …
یک نخ به یاد تمام های نریخته …
کمی لطفا
، به اندازه یک دیگر
، به اندازه های کوتاه
یک بیشتر تا این نمانده !:|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 21:27
+5
saman
saman
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هرچه منتظر ماندم

کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنها تر از همیشه به خانه برگشتم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 17:25
+5
sahar
sahar
مانده ام سکوتت را جواب ابلهان بدانم ! يا علامت رضايت وقتي بهت ميگويم دوستت دارم …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 17:28
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
چه کسی میگوید که من هیچ ندارم..؟ من چیزهای با ارزشی دارم ...! حنجره ای برای .. چشمانی برای گریه... لبهایی برای سکوت.. دستهایی برای خالی ماندن.... پاهایی برای نرفتن.... بی ستاره. پنجره ای به سوی کوچه #بن بست... و بی پاسخ..
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 15:27
+4
saman
saman
یه دنیا بغض یه دنیا حرف و خواهش

یه تندیس غم و رنج یه نمایش

یه کودک خسته از کار فراوون

یه رویایی که گم شد تو خیابون

فشار زندگی دستای کوچیک

هجوم لحظه های گنگ و تاریک

بساط واکس و فرچه چرخ سیار

بساط التماس تکرار بسیار

سکوت و خستگی نگاه معصوم

از( اب بابا ) از این زندگی محروم

چقدر طعمش عجیبه این ترانه

دستای کوچیک و کار مردانه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 15:04
+2
saman
saman
من اگه تنهات گذاشتم فکر نکن دوستت نداشتم

گاهی زندگی عجیبه بازیهاش پر از نشیبه

من و تو دل داده بودیم پای عشق وایستاده بودیم

ولی زندگی خطر کرد عشق مارو در به در کرد

توی لحظه های اخر خاطراتمنو تر کرد

اما خیسی چشاتم واسه عشقمون عزیزه

چشاتم خیلی صبورن گرچه مثل دریا خیسه

صدای سکوتت امشب منو اب میکنه هر دم

تو چرا چیزی نمیگی توی این شبهای سردم

اخر تقویم عشقت میدونم که نا تموم شد

همه ی روزای خوبت پای عشق من حروم شد

وقتی از پیش تو میرم زندگی برام تمومه

عزیزم خدانگهدار گاهی عاشقی حرومه!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 14:59
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
مهربانی تا به کی؟
بگذار سخت باشم و سرد..
باران که بارید چتر بگیرم و چکمه..
خورشید که تابید پنجره ببندم و تاریک..
اشک که آمد دستمالی بردارم و خشک...
او که رفت نیشخندی بزنم و سکوت
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 12:03
+9
saman
saman
نه دیگر بغض در این گلو مانده ...

نه اشکی بر دل ...

نه غباری بر لب ...

بال هم نباشد ، می پرم تا آنجایی که ماه مرا می خواند ...

نمی دانم شاد یا غمگین ...

نه بادی می وزد اینجا ... نه باران می شناسم دیگر ...

برگ ها هم خشکشان زده از این سکوت طولانی ...

احساسم بی احساس شده است انگار ...

نبض ندارند رگهایم ...

نکند مرگ اینجا باشد امشب ؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 11:48
+3
roya
roya
در CARLO
گاهی دلـــــ ♥ ـــــ ت بهونه هایی میگیره که خودت انگشت به دهن می مونی.

گاهی دلـــــ ♥ ـــــ تنگی هایی داری که فقط باید فریادشون بزنی اما سکوت میکنی.

گاهی دلـــــ ♥ ـــــ ت نمیخواد دیروز رو بیاد بیاری ... انگیزه یی برای فردا نداری ... امروز هم که ...

گاهی دلـــــ ♥ ـــــ ت میخواد زانوهات رو تنگ در آغوش بگیری ...

و گوشه یی از گوشه ترین گوشه یی که میشناسی بشینی و

فـــقـــطـــ نــــــگــــــــــاه کـنــیـــــــ .

گاهی چقدر دلـــــ ♥ ـــــ ت واسه یه خیال راحت تنگـــــ میشه.

گاهی دلـــــ ♥ ـــــ گیری ..

شاید از خودت ...

شاید از ...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 10:13
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ