یافتن پست: #شب

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت

کاش می شد از تو بود و تا تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش می شد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سر در گردان کن

کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند

می رود تا قصه را غم نامه تدفین گل

می رود تا واژه را باران خاکستر کنی

ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن

می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:06
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه، هیچ اتفاقی نمی افتد

روزها

همان طور به روودِ شب می ریزند

که شب ها

به سپیده ی روز...

نه پرده ای

به ناگهان کشیده می شود

نه سرانگشت شاخه ای

به هوای ماه می جنبد

نه تو

از راه می رسی!

*

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

مثلن این که:

تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات

از راه برسی و ...!

نه،

عین روز روشن است،

تو رفته ای بازنگردی

و من

مانده ام پشت این همه کاغذسیاه

تا هر لحظه

به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد

فکر کنم!

حق

 

قصه‌ی کهنه دروغ بود

من و ما بچه‌گی کردیم؛

که به جای قصه خوندن؛ قصه رو زنده‌گی کردیم...

در ِ آرزو رو بستیم

دل‌امون به قصه خوش بود؛

رستم ِ کتاب کهنه ته قصه بچه‌کش بود...

حالا تو قحطی رویا اجاق ترانه سرده؛

کسی رو بخار شیشه دلُ نقاشی نکرده...

سر وُ ته زدن به دیوار

برگ آگهی ترحیم؛

یه نفر نوشته جمعه

رو همه برگای تقویم...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:03
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی

             آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

آنانکه لذت دم تیغت چشــــــــــــیده اند

              بر جای زخــــــــم دل نپسندند مرهمی

راز ســـــتاره از من شب زنده دار پرس

              کز گردش سپهــــــــر نیاسوده ام دمی

دل بسته ام چو غنچه به راه نسیم صبح

             بو تا که بشکفد گلم از بوی همدمـــــی

راهی نرفته ام که بپرسم ز رهــــــروی

            رازی نجسته ام که بگویم به محرمـــی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:53
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



خاک بر سر من که هر شب بی اختیار
چشم هایم خودشان را خیس می کنند
آن وقت توبا خیال تخت
هفت پادشاه را خواب می بینی




دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:43
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



من مانند هم سن و سال های خودم نیستم که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده …
من تنها یک آرزو دارم و آن این است که شبی بخوابم و دیگر بلند نشوم
تا نشنوم
تا نبینم
تا نشکنم
تا هر روز چندین بار نمیرم …




دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:33
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭘﯿﮑﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﯿﺮ. ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺍﺭﺯﻭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻟﻤﺲ ﻧﮑﺮﺩﯼ ... ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻃﺎﻟﻌﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻧﺪﻭﻧﺴﺘﯽ ﭼﺮﺍ! ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺠﺮ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺍﺧﺮﺵ ﻧﻤﻮﻧﺪ .... ﻭ ﺧﻨﺠﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺯﺩ ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 20:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در تمام حنجره هایی که تو را می خوانند

قناریِ کوچکِ دست آموزی هست

که دفتر نُت های مرا

دوره می کند هر شب...!

"وحید عمرانی"
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 17:39
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بعضــی شب هـا حـال عجیبــی دارم...

یــه دلتنگــی
یــه بغـض

یـه دلـواپسـی بـزرگ
نـه بخـاطـر اینکـه تنهـام...
نـه...

بـه خـاطـر اینـکـه بـریـدم
حتـی از خـودم...
امشــب هــم
مثـل

هـر شــب
از اون شـب هـاست...




دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 17:27
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



نمی گوید بیا
نمیگوید بمان
نمیگوید برو حتی راحتم بگذار
می آید حرف های عاشقانه میشنود
لبخند میزند و میرود
کارهرشب اوست...
.H.




دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 16:58
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسرای عزیز و دوست داشتنی کلوب
.
.
.
ﺟــــــﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﺗـــﻮﻥ ﺷﺒﻴﻪ ﻋﻜﺴﺎﺗــــﻮﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ...

ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﻳﺰﻱ ﻣﻴﻜﻨــــﻪ ﺍﻩ !!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 16:25
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ