اینجاست كه:میفهمی برخلاف شلوغیه درونت.....چقدر تنهایی.....
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
چاره کن دردکسی کز همه ناچارتر است
من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن
که زمژگان سیاه تونگون سارتر است
گر توام وعده ی دیدار ندادی امشب
پس چرا دیده ی من از همه بیدارتر است
هر گرفتار که در بند تو می نالد زار می برد
حسرت صیدی که گرفتار تر است
عقل پرسید که دشوارتراز مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
توکیستی که صدایت به آب می ماند؟
تبسمت به گل آفتاب می ماند
تنت به پیرهن صورتی ودامن سرخ
به تنگ نیمه پری از شراب می ماند
به پشت چشم تو آن سایه های رنگارنگ
به نقش قوس وقزح در حباب می ماند
توراشبی سرراهی دولحظه دیدم وبعد
به خانه یاد تو کردن به خواب می کاند
ازآن تبسم نوشت به سینه یادی ماند
چوبرگ گل که به لای کتاب می ماند
کسی که شعر تورا گفت نشئه ی سخنش
به مستی می بی رنگ ناب می ماند.