باز جنيني ميان زباله هاي شهر رها شد
باز دختري عفتش را به گمان عشق به هوس باخت و زن شد
باز پسري به بهاي يک هوس پدر شد
باز سطل زباله اي در شهر جايگزين آغوش مادر شد
باز پسري به بهاي هوسي آني بار گرگ صفتي و نامردي به دوش کشيد
باز دختري به جرم يک شب يک عمر فاحشه شد
باز پسري به تجربه يک لذت نامشروع به هرزگي خو گرفت
باز جنيني نارس در گوشه اي از شهر تاوان هوس را با جانش داد
و باز کودکي بار حرامزادگی بر دوش کشيد...
در اين شهر چه ميگذرد؟
تاوان اين هوسها را چه کسي ميدهد ؟
پدري هرزه ...مادري فاحشه...يا جنيني بيگناه با جانش؟
شعر غربت - سهراب سپهری
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب كوزه آب
غوك ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
كوه نزدیك است، پشت افراها، سنجد ها
و بیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست، گلچهه ها پیدا نیست
سایه ها یی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب بباید باشد
دب اكبر آن است، دو وجب بالاتراز بام
آسمان آبی نیست، روز ابی بود
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بز ها بردارم،
طرحی از جارو ها، سایه ها شان در آب
یاد من باشد , هر چه پروانه كه می افتد در آب , زود از آب
درآورم
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
( سهراب سپهری )
صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم برم ورزش کنم!
گرمکن نارنجی مو پوشیدم و زدم بیرون.
و حالا
توجه شما رو به تیکههای ملت غیور ایران جلب مى كنم :
نارنگی کجا میری؟
پرتقال بدو تا نخوردمت!
هویج مگه خرگوش دنبالت کرده؟!
ته سیگار...!
فانتا گازت نپره انقد بالا پایین میپری!؟
رفتگر برو 9 شب بیا بابا!
چیتوز موتوریه!
سن ایچ و دیگر هیچ!
لینا توپی!!
اسمارتیز بقیه دوستات کجان؟
بچهها! بچه ها! گارفیلد!
زندگیه ما داریم....؟؟؟!