می خواهم و می خواستمت
تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشقِ
تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این
شعله بیدار
روشنگرِ شبهای بلندِ
قفسم بود
آن بختِ گُریزنده دمی
آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در
نفسم بود
دست من و آغوش تو !
هیهات ! که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن
هوسم بود
بالله که بجز یادِ تو ،
گر هیچ کسم هست
حاشا که به جز عشق تو گر
هیچ کسم بود
لب بسته و پر سوخته ، از
کوی تو رفتم
رفتم ، بخدا ، گر هوسم
بود بَسَم بود !
انا انزلناه فی لیله القدر
شب قدر، شب گشودن سفره دل و ریختن اشک نیاز
و فصل گریستن چون ابر بهار در دل آستان آفریدگار غفار است.
شب قدر، شب احیای خویش، با دم مسیحایی دعاست.
شبی است که باید قدر خویش را بشناسی، تقدیر خویش را رقم بزنی
و… "خویشتن جدید" را با قلم توبه و جوهر اشک، ترسیم کنی.
خدا کنه که قدرشو بدونیم
تو لحظات زیبای قدردانیتون مارو از دعا خیرتون
محروم نکنید