یافتن پست: #شب

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوستای گلم

ممنونم از همراهیتون

همگیتونو دوس میدارم

مراقب خودتون باشین

شبتون عالی با طعم پرتقالی
{-49-}
11 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 21:07
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
درد دارد

وقتی می رود ...

و همه می گویند:دوستت نداشت ...!

و تو نمی توانی به همه ثابت کنی که هر شب ...

با عاشقانه هایش خوابت میکرد...

به همین بغض لعنتی قسم نوبت گریه تو هم میرسد ...

شک نکن ...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 20:17
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب دیر رفتم خونه مامانم پرسید کجا بودی؟ گفتم:پیش دوستم. مامانم به 10تا از دوستام زنگ زد

8تاشون گفتن:ایجا بود



2تاشونم گفتن:ایجاست خوابیده بیدار شد میگم زنگ بزنه. =)) :))
8 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 19:43
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

@ghoghnoos




اَمشوي شو كَرماشوئِه،ته گِره تو اَمشو برو » امشب شب گرگ و ميش است، جانم به قربانت بيا
هراز او تا زانوئِه ، ته گره تو اَمشو بِرو » آب هراز تا زانوست ، جانم به قربانت بيا

اَمي سِره ميون مَحلوئِه » خانه ما ميا
ن محله است
اَمي مِنزل بالا خِنوئِه » منزل ما در بالا خانه است
اَمِه گَتِه مار سَخت اِشنوئِه » گوش مادر بزرگم سنگين است
گَتِه بِرار مَحله شوئِه » برادر بزرگم به محله مي رود

خُورده بِرار مَستهِ خوئِه » برادر كوچكم غرق خواب است

ايوون چِراغ مَشت شوئِه » چراغ ايوان پر نور است

اَمي پِلا آبكِش پَزوئِه » پلوي ما آبكشي شده است
اَمي خِرش قيسي پهلوئِه » خورش ما با قيسي درست شده است
كِرسي تَش فِل بَزوئِه » آتش كرسي به خاكستر نشسته
-----
اَمروز چَن روزه دِل اون دِل دَنيه » چند روزيست كه اين دل اون دل نيست
مِه شِتِر بارِ ساربون دَنيهِ » ساربان كاروان دلم نيست

مِه گِل بِشكِفته باغِبون دَتيه » باغبان گل شكفته شده ام نيست

مِه دَرمونده دل درمون دَنيه » درمان دل درمانده ام نيست
آي لارهِ لارهِ ،جان لارهِ لارهِ » اي جان دلم ،اي جان دلم
مِه ور زِمستونهِ تِه وَر بِهاره » من زمستاني ام و تو بهاري
بِ
لَنده بال خِنِه بِلِند پرده » در اتاق بالاخانه با پرده هاي بلند
هِ
نيشيم من و توو هَرده به هرده » من و تو با هم بنشينيم
اَني هِنيشيم تا اِفتاو دَگِرده » آنقدر بنشينيم تا آفتاب غروب كند
تَموم دِشمَنونِ دِل بَتِركه » تا دل دشمنان بشكند
آي لارهِ لارهِ ،جان لارهِ لارهِ » اي جان دلم ،اي جان دلم
وَنوشهِ گِر بَزو فصل بهار » بنفشه شكوفه زده فصل بهار است
سَر سَوايي و نَم نم وارش » اول صبح است و نم نم باران
تيه بوردَن بوردَن و مِه هارِش هارِش » تو مي روي و من نگاهت مي كنم
كَئو آسمونه كَمِه سفارش » به آسمان كبود سفارش مي كنم
مِه دلبر راه دِره نَئيره وارش » دلبرم در راه است ،باران نگيرد


 

2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 19:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

{ شکلات }

با یه شکلات شروع شد ؛
من یه شکلات گذاشتم تو دستش ؛
اونم یه شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم ؛ اونم بچه بود ؛ سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد ؛
دید که منو میشناسه .
خندیدم ؛ گفت : دوستیم ؟ گفتم : دوست ؛ دوست ؛ گفت : تا کجا ؟
گفتم : دوستی که تا نداره
گفت : تا مرگ ؛ خندیدم ؛ گفتم : من که گفتم تا نداره ؛
گفت : باشه ؛ تا پس از مرگ ؛
گفتم : نه ؛ نه ؛ نه ؛ نه ؛ تا نداره ؛
گفت : قبول ؛ تا اون جایی که همه دوباره زنده میشن ؛ یعنی زندگی پس از مرگ ؛
بازم با هم دوستیم ؛ تا بهشت تا جهنم تا هر جا که باشه با هم دوستیم ؟
خندیدم ؛ گفتم :تو تا هر جا دلت خواست تا بکش ؛ از سر این دنیا تا سر اون دنیا ؛
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگاهم کرد ؛ نگاهش کردم ؛ باور نمیکرد ؛
میدونستم اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه ؛ دوستی بدون تا رو نمیفهمید .. گفت : بیا برای دوستیمون یه نشونه بزاریم ؛
گفتم : باشه تو بزار ؛
گفت : شکلات ؛ هر بار همدیگرو می بینیم یه شکلات مال تو ؛ یکی هم مال من باشه
گفتم : باشه ؛ .... هر بار یه شکلات میزاشتم تو دستش ؛
اونم یه شکلات میزاشت تو دست من
باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی دوستیم ؛ دوست ؛ دوست ...
من تندی شکلاتمو باز میکردم میزاشتم تو دهنمو تند تند میمکیدم
میگفت شکمو ؛ تو دوست شکمو من هستی ؛
و شکلاتشو میزاشت تو یه صندوقچه کوچولو خوشگل ؛
میگفتم : بخورش ؛
میگفت تموم میشه ؛ میخوام تموم نشه برای همیشه بمونه ؛
صندوقچه پر از شکلات شده بود ؛ هیچ کدومشو نمیخورد ؛
ولی من همشو خورده بودم
گفتم ؛ اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن ؟
گفت : مواظبشون هستم ؛ میگفت : میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم ...
من شکلاتمو میزاشتم تو دهنم میگفتم : نه ؛ نه ؛ نه ؛ تا نداره دوستی که تا نداره ..
یکسال ، دوسال ؛ سه سال ؛ چهار سال ؛ هفت سال ؛ بیست سال شد
اون بزرگ شد ؛ منم بزرگ شدم ؛ من همه شکلاتامو خوردم ؛ اون همه شکلاتاشو نگهداشته ؛
اون اومده بود تا امشب خداحافظی کنه ؛ میخواد بره ؛ اون دور دورا ؛
میگه : میرم اما زود بر میگردم ؛
من که میدونم میره بر نمی گرده ؛ یادش رفت شکلات به من بده ؛ من که یادم نرفته بود
یه شکلات گذاشتم کف دستش ؛ این برای خوردنه ؛ یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش
این آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت ؛
یادش رفته بود صندوقی داره برای شکلاتاش ؛ هر دو تا رو خورد ؛ خندیدم ؛ میدونستم دوستی مون تا نداره ؛ اما دوستی اون تا داره مثل همیشه
خوب شد همه شکلاتامو خوردم ؛ اما اون هیچ کدومشو نخورده ؛
حالا با یه صندوق پر شکلات های نخورده چی کار میکنه ؟؟

دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 18:42
+4
محمد
محمد

تركت كرده؟؟

شبها به يادش گريه ميكني؟؟

يه روز تو تنها آرزوي زندگيش ميشي....!!

اين بدترين انتقامه...!!!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/16 - 18:18
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب واس دخترعمم که سی وسه سالشه بعد مدتها یه خواستگار اومد،اونم ،یه آقای باشخصیت و پولدار و تحصیلکرده!!!چه ذوقی داشت بنده خدا منو پسر عمه و دختر عمم هم 3تایی از چند ساعت قبل رفتیم تو کمد دیواری رختخوابا نشستیم تا هروخ اومدن دوتایی حرف بزنن طرفو ببینیم.آغا نمیدونم این در کمد لامصب چطور یهو باز شد وما سه تایی با رختخوابا فرود اومدیم وسط اتاق.خواستگارا که فرار کردن هیچی دیگهما الان تو مرز افغانستانیم دختر عمم با تفنگ دنبالمونه
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:47
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پســـــــرے کہ قدش بآلاے 180 باشــہ .
پســـــــرے کہ یه ذره بد اخلآق باشــہ .
پســـــــرے کہ وقتے میگه دوست دآرہ وآقعآ دوسـت دآره .
پســـــــرے کہ وقتے اخم میکنہ قلبت مـیریزه .
پســـــــرے کہ وقتی بآ توئہ بہ هیچ دختر دیگه اے نگاه نمـیکنہ .
پســـــــرے کہ قلیون میکشه دودوشو میده اون طرف تآ تو اذیـت نشے .
پســـــــرے کہ شب زنگ میزنہ و وآست آواز مـیخونہ .
پســـــــرے کہ ته ریش میـزآره .
پســـــــرے کہ با دوست دخترش نینی مجآزے دارن و حآل نینیشونو میپرســن :D
پســـــــرے کہ وقتی حرف میزنه دوست دارے هے بهش بگے ای جـآن .
پســـــــرے که دستتو سفـت میگـیره .
پســـــــرے که وقتے ازش میخآے واسـت رژ لـب بزنہ دور دهنتو رژ لبے میکـنه .
پســـــــرے که وقتی دوســـت دخـــــــترشو بغل مـــیکنہ تآ یه هـــفتہ بوی عـــطرش از لـــبآسآی دوست دختـــــــرش نـــره .
اینآ پـــســـر نیســـتن , مـــرد زنـــدگــــیـــن :D
♥♥ بــــــــــــــه سلآمـــــــــــــــــــــتے ایــــــــــــــنجور پـــــــــــســــــرآ ♥♥
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﻓﻪ ﺗﺮﯾﺎ ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﭘﺴﺮﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺗﺎﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺵ ﻭ ﺭﻓﺖ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻏﺬﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﺁﺧﺮ اونو ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ .
ﺷﺐ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ
ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ؟
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎ ﺧﻂ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ :
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ!

2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اوج خوشبخـتی ست
وقتـی کسی بـاشد
که تـــــــ ـــــو را
آنگونــه دوست داشتـه باشـد
که دلت میـخواهــد


دیدگاه  •   •   •  1393/02/14 - 10:40
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ