یافتن پست: #صدای

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دستهارا باز در شبـــهای ســـرد


هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد


مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها


می رسد ته مانده ی بشقابــــها


سر به لاک خویش بردیم ای دریغ


نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ


ای کــــه می آیدصدای گــریه ات


نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا


☆گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت☆


☆در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا☆
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 21:29
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
صدای فاتحان مکرر ذهنم

بسان آوای غوکیست در لجنزار....

به یاد آر !!!!

از یاد رفته ای دراین گودال مرداب گونه...



.....سوگند......
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 20:44
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
ماسه‎ ‎ها فراموشکارترین رفیقان راهند ! پا به پایت می آیند ، آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات راسر میبرد ، اما کافی است تا اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد تا برای همیشه از حافظه ضعیفشان رد پایت پاک شود !
 من از نسل ماسه نیستم ! ازنسل صدفم … صدفهایی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه میکنند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 13:39
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا دقت کردین وقتی همه جا ساکته و هیچکس نیست صدا های عجیب و غریب میاد؟؟؟
من موندم صدای ﭘا از کجا میاد!!! همش رو اعصاب منه...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:16
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آرام تر سکوت کن!


صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد...!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 21:51
+4
*elnaz* *
*elnaz* *

وقتی که باز صدای آب / می پیچه توی کوچه‌ها
پُرمیشه از عطر گل ها / انگار تمومِ دنیا


میشکُفه غنچه گلی / در آرزوی زندگی
براش همین کافیه که / بهش بگن تو خوشگلی!


نگاهِ گل به آسمون / یه دَم کنارش ننشست
به بوته خار دم دست/ دلش رو یک نفس نَبَست


چی شد؟! / چرا این راه ، به سراب است ؟!
این همه،خام و سست و خراب است


یه روز یکی دید گلَ رو/خواست بچینه تاج سرُ
تیزی تیغ ها رو که دید/ عقلش بهش گفت که نرو


گُلِ به خار گفت که چرا ؟! /نمیشی از من ، توجدا
برو میخوام تنها باشم / تو خیلی زشتی به خدا!


یه صبح سرد خیلی زود / بوته خار اونجا نبود
باهمه عشقی که داشت / با دلی که شکسته بود


چشمای گل یه وقتی دید / که دستی اونو از شاخه چید
نگاهِ گل هر جا که گشت / بوته خاری رو ندید!


چی شد؟! / چرا این راه به سراب است ؟!
این همه/ خام و سست و خراب است…!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 12:48
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

لطفاً دوستم نداشته باش
برای اینکه دوستم داشته باشی
هر کاری بگویی می کنم
قیافه ام را عوض می کنم
همان شکلی می شوم که تو می خواهی
اخلاقم را عوض می کنم
همان طوری می شوم که تو می خواهی
حتی صدایم را عوض می کنم
همان حرفهایی را می زنم که تو می خواهی
اصلاً اسمم را هم عوض می کنم
هر اسمی که می خواهی روی من بگذار
خب حالا دوستم داری ؟
نه ، صبر کن
لطفاً دوستم نداشته باش
چون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد !
شل سیلور استاین
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:31
+7
nanaz
nanaz
اینـ روزهـآدلمـ اصـــرار دارد فریــ ــآد بـــزند

امـ ــآ مـنـ ... جلــوے دهــآنشـ را میگیرمــ ــــ ... :|

وقتـے کهـ میدانمـ کسـے تمایلـے بهـ شنیدنـِــ صدایشــــ ندارد!

اینـ روزهـــآ خـداے سکـوت شـده امـــ ـــ

خَـــفقــآنـ گــرفتـه امـ تـا آرامش اهــ ـآلـے دنیــآ خط خطـے نشـود!!!

چقـــ ـــدر بـَده ، بعضـے از *حــس هــآ* تعریــف نشدنــے اند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:27
+6
saman
saman

باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد



باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا



باز  همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا



باز  اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار



باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار



باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش



باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی



باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر



باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد  



ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:45
+3
saman
saman

بمان با من که بی تو، صدایی خسته در بادم

در این اندوه بی پایان، بمان تنها تو در یادم



شبیه برگ پاییزی، پر از احساس دلتنگی


دلت مانند یک دریا، زلال و صاف و بیرنگی


... ...


چه شبهایی که من بی تو، خزان عشق را دیدم


ولی از عشق گفتم باز، کنار غصه روییدم



بلور اشک های من، همان آغاز تنهای ست


مرور خاطرات دل، عجب تکرار زیبایی ست.



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:39
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ