یافتن پست: #عادت

saqar
saqar
در CARLO
4 دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 16:42
+5
saman
saman
در CARLO

باز هم ترانه های ناتمام
سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم
چه می کند این پاییز با دلم!
عجب حال و هوای عاشقانه ایست
این روزهای خنک پاییزی
نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد
هر چند صبح تنهایی ست
و آفتاب کوچک ظهرهایش
با تمام نبودنت
دلتنگی غروب غمناکش
و سکوت دلگیر شب هایی که:
جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند
و این پاییز چه می کند با دل من!
یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد
و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم
من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!
اما به ندیدن تو...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 17:36
+3
saman
saman
در CARLO
مثل عادت نیستی تا ساده انکارت کنم

تو نفس های منی باید که تکرارت کنم

مقتضای بودنی یعنی که بی تو نیستم

زندگی بخشی و باید جانم را فدایت کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 16:25
+4
saman
saman
در CARLO
قول بده بیای

اما هرگز نیا

من به این انتظار عادت کرده ام

من به قدم زدن در ایستگاه و اسکله خو گرفته ام

اگر بیای من دیگه در انتظار چه کسی تقویم را خط بزنم

به حرکت عقربه های ساعت نگاه کنم

قول بده بیای

اما هرگز نیا
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 15:19
+7
saman
saman
در CARLO
+ زندگي ، نقطه سر خط ... بي وفاييت شده عادت

تو نوشته بودي ؛ ديــدار ؛ سه تا نقطه... تا قيامت

زندگي ، نقطه سر خط ... تلــگرافي شده نامـه ت

قلبمو مچـاله كردي ، لاي نقطه چين نامـه ت

++ عزيـــــــــــــــزم ، نقطه ته خط ... برو با خيال راحت....

به تو تقديم اين ترانه ، عوض جواب نامه ت...

+ با 32 حرف دلگير ، مختصر مفيد و ساده

گفتي كه سايه ي عشقت ؛ از سرم خيلي زياده

زير درد و خط كشيدي ، ضربدر زدي رو اسمم

تا كه بدونم كه به عشقت ، تا كه جون دارم طلسمم ...!

++ عزيـــــــــــــــزم ، نقطه ته خط ... برو با خيال راحت....

به تو تقديم اين ترانه ، عوض جواب نامه ت...

+ روي يك كاغذ بي خط ؛ حرفاي خسته به نوبت

روي سرزمين نامه ت ، حرف "تِ" كرده قيامت

تِ مث تو ، مث ترديد ...تِ مث اخر طاقت ..

مث تنهايي... مث تب .... مث اخرخيانت ...

++ عزيـــــــــــــــزم ، نقطه ته خط ... برو با خيال راحت....

به تو تقديم اين ترانه ، عوض جواب نامه ت...
عزيــــــزم ... نقطه ته خط !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 13:00
+6
saman
saman
ثانیه ها یواشکی میگذرنو

من به دست های خودم تموم میشم

کی قراره قلبم آروم بگیره

کی قراره که تو برگردی پیشم

تو می خواستی من ازیادببری

چی ازعشقمون دلیل بهتری

فکر می کردم که تو عاشقم میشی

تو به دنیای من عادت می کنی

اما گفتی کاری می کنم تو

به یکی دیگه حسادت می کنی

من به یادگاریات دست نزدم

دست هاتو دادی بهم پس نزدم

دل من شیشه ای بود از اولش

اما توشکستی اون را آخرش
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 12:30
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت وتو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم.در کتاب احساس واژ ه فاصله یک فاجعه معنا شده است. تو توانایی آن را داری که به این فاجعه پایان بخشی.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:24
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نرو تو هم مثل من نمی تونی دووم بیاری نرو تو هم مثل من تو غصه کم میاری نرو تو هم می پوسی میمیری بی من نرو تو هم طاعون غم می گیری بی من نرو
اه نرو نروتو که می دونی من بی تو توبی من یعنی حسرت تو که می دونی بی جواب می مونه عشق وعادت
تو که می دونی کم می شم تو که می دونی کم می شی تو که می دونی هم اغوش غم می شی نرو اه نرو نرو
اما بعضی موقع انسان از چیزای فرار می کنه که به خاطر دیگرا ن واسایش اونهاست
چشم پوشیدن از عشق از زندگی و...... اما چه سود همینهایی رو که دوستشان داری یه روز تنهایت می گذارند ومی روند
نمی شود از کسی گلایه کرد باید شکر گذار خداوند بود که می توانم روی پای خود بیاستی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:15
+4
saman
saman
در CARLO
تو خیانت میکنی و میبینم چیزی نمیگم

با اون صحبت میکنی و میبینم چیزی نمیگم

داری عادت میکنی تو به صدای خنده هاش

باز وقاحت میکنی تو اما من چیزی نمیگم

تو شکایت میکنی که چرا از سرم زیادی؟

من نجابت میکنم باز گوش میدم چیزی نمیگم

میشکنی حرمت عشقو با شکستن دل من

میری از خونه ی رویام اما باز چیزی نمیگم

واسه اون مثل چراغ میشی جلو چشمای تارم

تو خودم میشکنم اروم اما باز چیزی نمیگم

نمیگم چون عشقم بارونی نشه

حرمت عشق به پای چشم تو قربونی نشه

نمیگم چون عاقبت یه روز میای پشیمونی

میاد اون روز که تو هم معنی عشقو بدونی

غم چشمام میگه اون روز چیزایی رو که نگفت

شایدم خوندی از چشمام حرفی که لبام نگفت

داستانای خودم
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/17 - 16:40]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 16:39
+8
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیگر نمیتوانم متن های طولانی را
تا آخرش بخوانم
تقصیر خودت بود
… آمدی
رفتی …
به هر چه کوتاه
عادتم دادی …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:56
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ