یافتن پست: #عادت

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
به مردایرانی میگن نمازمیخونی،میگه عادت ندارم،میگن روزه میگیری،میگه طاقت ندارم،میگن زن صیغه میکنی، میگه آره بابا،دیگه کافرکه نیستم؟{-7-}
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 14:53
+8
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دارد عادتم مي شود كه با دلهره تو را ببوسم مثل گنجشك ها كه هرگز آسوده از زمين دانه برنمي چينند.
دیدگاه  •   •   •  1392/02/18 - 16:49
+4
mah3a
mah3a
به بودن ها دیر عادت کن،
و به نبودن ها زود...
آدم ها نبودن را بهتر بلدند...!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 14:09
+5
payam65
payam65
بهترین روز دیدن تو بهترین حرف گفتن تو

زندگی هستی و بودن یعنی خواستن،خواستن تو





بهترین خاطره از تو یادگار عمر من تو





دورترین راه واسه ی من کمترین فاصله از تو





پرسیدی از عشق اول فقط از رو بچگی بود





چی بگم از عشق دوم اونم از رو سادگی بود





دلم عادت قریبی به هوای عاشقی داشت





عشق سوم اومد از راه رو هوا زد دلمو برد





عشق بعد از سر لج بود چند صباحی بود و بس بود





وقتی از سرم بدر شد دفع صد بلا و شر شد





اما تو، تو آخرینی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 13:23
مهراوه
مهراوه
بشر به خوشبختی خیلی زود عادت میکند و چون خیلی زود عادت میکند خیلی زود هم فراموش میکند که خوشبخت است
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 21:27
+4
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
مراقب افکارت باش...اونها به گفتار تبدیل می شوند
مراقب گفتارت باش...اونها به کردار تبدیل می شوند
مراقب کردارت باش...اونها به عادت تبدیل می شوند
مراقب عاداتت باش...اونها به
شخصیتت
تبدیل می شوند
آخرین ویرایش توسط sin_sin در [1391/01/15 - 18:35]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 18:33
+11
Alireza
Alireza
میروم تا در میخانه کمی مست کنم

جرعه بالا بزنم انچه نبایست کنم

آنقدر مست که اندوه جهانم برود

استکان روی لبم باشد و جانم برود

برود هر که دلش خواست شکایت بکند

شهر باید به من دیوانه عادت بکند
آخرین ویرایش توسط Belondy در [1391/01/14 - 22:23]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 22:22
+6
Alireza
Alireza
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک«سلیک»
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شدسهراب
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت،تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس وآینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترک ی برمی داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند،سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد،دست در گردن حس می انداخت
فکر،بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید،یک چنار پر سارسهراب
زندگی در آنوقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی درآن وقت حوض موسیقی بود
<<سهراب سپهری>>
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:45
+5
aB'Bas S
aB'Bas S
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم چون آنها از روی علاقه وعشق می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند

دکتر شریعتی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 14:20
+6
مهراوه
مهراوه
تازه عادت کرده بودم
که توو تنهایی بمونم
ولی وقتی تو رو دیدم
دیگه گفتم نمیتونم

تازه عادت کرده بودم
که باشم تنهای تنها
تا که دیدمت دلم گفت
تویی اون عشق توو رویا

تازه عادت کرده بودم
تازه عادت کرده بــــودم
(مازیار فلاحی)
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 12:44
+11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ