یافتن پست: #عشقت

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺑﺎ ﺯﻧﺶ ﻣﯿﺮﻩ " ﺳﻤﯿﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ"
ﺳﺨﻨﺮﺍﻥ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺸﻘﺘﻮﻧﻮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻧﺸﻮﻥ
ﺑﺪﯾﺪ !! ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺳﺮﯾﻊ ﻋﮑﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺷﻮ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ
ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻘﻤﻪ . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:24
+4
saman
saman
در CARLO

ميداني چه مي­شود وقتي تمام احساساتت و عشقت را جمع كني و همه را به يك نفر هديه كني...؟ ماية نشاطش باشي و تمام تلاشت شاد نگهداشتن او باشد. اما او بي اعتنا باشد و بي تفاوت. اينچنين است كه لحظه­هاي خاموشي جان مي­گيرد...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 10:57
+4
saman
saman
در CARLO

روی فرش دل جوهری از عشق تو ریخت، اومدم عشقت رو پاک کنم، بدتر شد. خلاصه گند زدی به فرش من!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 17:09
+4
saman
saman

یاد اون روزها بخیر... دو تا دستامو می­گرفتی و تو خیابونها با هم می­چرخیدیم... تموم عشقت من بودم...


امضا (فرغون)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 12:38
+1
be to che???!!
be to che???!!

پس از كلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج كردم…ما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم 

 

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال كه گذشت كمبود بچه رو به وضوح حس مي 

 

كرديم…مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم كه مشكل از كدوم يكي از ماست…

 

اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه زندگي رويايي كافيه…

 

بچه مي خوايم چي كار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم… 




تا اينكه يه روزعلي نشست رو به رومو گفت…اگه مشكل از من باشه …تو چي كار مي كني؟… 


فكر نكردم تا شك كنه كه دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه 

 

چي خط سياه بكشم…علي كه انگار خيالش راحت شده بود يه نفس راحت كشيد و از سر ميز بلند

 

شد و راه افتاد…گفتم:تو چي؟گفت:من؟ 

 

گفتم:آره…اگه مشكل از من باشه…تو چي كار مي كني؟ 


برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شك داري؟…فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو

 

رو با هيچي عوض نمي كنم… 


با لبخندي كه رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد كه من مطمئن شدم اون 


هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا مي ريم آزمايشگاه… 


گفت:موافقم…فردا مي ريم… 


و رفتيم…نمي دونم چرا اما دلم مث سير و سركه مي جوشيد…اگه واقعا عيب از من بود چي؟…سر

 

خودمو با كار گرم كردم تا ديگه فرصت فكر كردن به اين حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح

 

رفتيم آزمايشگاه…هم من هم اون…هر دوآزمايش داديم…بهمون گفتن جواب تا يك هفته ديگه

 

حاضره… يه هفته واسمون قد صد سال طول كشيد…اضطرابو مي شد خيلي اسون تو چهره

 

هردومون ديد…بااين حال به همديگه اطمينان مي داديم كه جواب ازمايش واسه هيچ كدوممون مهم

 

نيس… بالاخره اون روز رسيد…علي مث هميشه رفت سر كار و من خودم بايد جواب ازمايشو مي

 

گرفتم…دستام مث بيد مي لرزيد…داخل ازمايشگاه شدم… علي كه اومد خسته بود…اما كنجكاو…

 

ازمپرسيد جوابو گرفتي؟ 

 

كه منم زدم زير گريه…فهميد كه مشكل از منه…اما نمي دونم كه تغيير چهره اش از 


ناراحتي بود…يا از خوشحالي…روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي

 

شد…تا اينكه يه روز كه ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علي…تو چته؟چرا 

 

اين جوري مي كني…؟ 

 

اونم عقده شو خالي كرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چيه؟…من نمي تونم يه عمر 

 

بي بچه تو يه خونه سر كنم… دهنم خشك شده بود…چشام پراشك…گفتم اما تو خودت گفتي

 

همه جوره منو دوس داري…گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني…پس چي شد؟ 

 

گفت:آره گفتم…اما اشتباه كردم…الان مي بينم نمي تونم…نمي كشم… 


نخواستم بحثو ادامه بدم…پي يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه كنم…و اتاقو انتخاب

 

كردم…من و علي ديگه با هم حرفي نزديم…تا اينكه علي احضاريه اورد برام و گفت مي خوام طلاقت

 

بدم…يا زن بگيرم…نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراين از فردا تو واسه خودت…منم واسه 

 

خودم…دلم شكست…نمي تونستم باور كنم كسي كه يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش كرده

 

بودم…حالا به همه چي پا زده… 

 

ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساكمم بستم…برگه جواب ازمايش هنوز توي جيب مانتوام

 

بود… درش اوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو كنار گلدون گذاشتم…احضاريه رو

 

برداشتم و ازخونه زدم بيرون…توي نامه نوشت بودم: علي جان…سلام… 

 

اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي…چون اگه اين كارو نكني خودم ازت جدا مي

 

شم…مي دوني كه مي تونم…دادگاه اين حقو به من مي ده كه از مردي كه بچه دار نمي شه جدا

 

شم…وقتي جواب ازمايشارو گرفتم و ديدم كه عيب از توئه…باور كن اون قدر برام بي اهميت بود كه

 

حاضر بودم برگه رو همون جاپاره كنم… اما نمي دونم چرا خواستم يه بارديگه عشقت به من ثابت

 

شه… توي دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز 


X
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:28
+3
sara
sara
تا امروز از تو نوشتم .  امشب از عشقت انصراف میدهم !  سخت است دوست داشتن تو  خسته ام !!!  می خواهم کمی استراحت کنم شاید فردا دوباره عاشقت شدم . ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 09:49
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
زن بودن این است
 خودتو به هر دری بزنی…
 هر حرفی میزنی…
 گاهی سکوت میکنی…
 قدم میزنی…
 چشمهاتو میبیندی…
 بهونه میگیری…
 قهر میکنی…
 آشتی میکنی…
 تا عشقت بفهمه که امروز براش…
 دلـتـنـگ شدی…
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:37
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول
 رفتم نشستم کنارش
 گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
 گفت:بفروشم که چی؟
 تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
 دیشب حالش بد شد و مرد
 با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
 گفتم:بخرم که چی؟
 تا دیروز میخریدم برای عشقم
 امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…!
 اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد
 با مردونگی گفت:بگیر
 باید از نو شروع کرد
 تو بدون عشقت,من بدون خواهرم…!.. 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:47
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
فکر کن صبح که بیدار میشى
گوشیتو نگاه کنى و ببینى نوشته
1 new message
وقتى بازش کنى ببینى عشقت نوشته

"کاش روزى بیاد که واسه همیشه کنارت باشم و وقتى خوابى چشماى نازتو ببوسم ... من همیشه عاشقت میمونم عزیزم"

ما که از این شانسا نداریم باز میکنیم میبینیم ایرانسله {-7-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 12:49
+1
saman
saman
در CARLO
تو چين اگه شکست عشقي بخوري دهنت سرويسه
.
.
.
.
.
.
لا مصب هر طرف رو که نگاه کني قيافه عشقت مياد جلوي صورتت!!!!


{-20-}{-20-}{-20-}
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 12:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ