یافتن پست: #عشق

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
عشق یعنی : چون خورشید تابیدن

بر شب های دوست و چون برف ذوب شدن

بر غم های دوست .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:42
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

کلید قلب



زندگی و روح من


همه در دستان اوست



او مالک آن است


فقط باید کلید را بچرخاند و بگذارد


تا با تمامی شور و عشقم او را در بر گیرم .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:34
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
زندگی را بی عشق سپری کردن غم بزرگی است

 اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی

بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش داری .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:31
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
لذت عشق زمانی که آن را نثار می کنی بیشتر از زمانی است

که دریافتش می کنی 

پس بذار من عشقم را نثارت کنم .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:19
+4
saman
saman

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی


 


                        صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو


عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی


                           عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو


ای بر شقایق رنگ تو جمله حقایق دنگ تو


                               هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو


ای خوش منادی‌های تو در باغ شادی‌های تو                         


                  بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو


من آزمودم مدتی بی‌تو ندارم لذتی          


                           کی عمر را لذت بود بی‌ملح بی‌پایان تو



                                          (مولانا)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:11
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ /

که به عمری نتوان دست در آثارش برد .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:11
+6
saman
saman

از غم خبری نبود اگر عشق نبود



دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود



بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود



این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود



از آینه ها غبار خاموشی را



عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود



در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است



از این همه دل چه سود اگر عشق نبود



بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود



دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود



از دست تو در این همه سرگردانی



تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 16:32
+3
saman
saman


ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی





چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی







تو که آتشکده عشق و محبت بودی




چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی







به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را




که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی







تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش




چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی







خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من




نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی







تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست




تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی







ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو




نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی







چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک




که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی







شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان




با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی







شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد




که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی







باز در خواب شب دوش ترا می دیدم




وای بر من که توام خواب شب دوش شدی







ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت




به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی







ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت




آتشی بود در این سینه که در جوش شدی







شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم




که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 16:28
+3
saman
saman

به نسيمی همه راه به هـــم می ‌ريزد


کی دل سنگ تو را آه به هم می ‌ريزد؟


سنگ در برکه مـی ‌اندازم و مـــی ‌‌پندارم


با همين سنگ زدن، ماه به هم می ‌ريزد


عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است


گاه مــی ‌ماند و ناگاه بــــه هـــــم مــــی ‌ريزد


آن چه را عقل به يک عمر به دست آورده است


عشق يک لحظه کــــــوتاه به هــــــــم می ‌ريزد


آه، يک روز همين آه تــــــو را می گيرد


گاه يک کوه به يک کاه به هم می ‌ريزد

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 15:13
+4
saman
saman


ای خدا این وصل را هجران مکن





سرخوشان عشق را نالان مکن







باغ جان را تازه و سرسبز دار




قصد این مستان و این بستان مکن







چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن




خلق را مسکین و سرگردان مکن







بر درختی کشیان مرغ توست




شاخ مشکن مرغ را پران مکن







جمع و شمع خویش را برهم مزن




دشمنان را کور کن شادان مکن







گر چه دزدان خصم روز روشنند




آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن







کعبه اقبال این حلقه است و بس




کعبه اومید را ویران مکن







این طناب خیمه را برهم مزن




خیمه توست آخر ای سلطان مکن







نیست در عالم ز هجران تلختر




هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 15:04
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ