sasan pool
گر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
من آن زلال پرستم٬ درآب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم
غریب بودم و گشتم غریب تر٬ اما:
دلم خوش است که در غربت وطن بودم
ronak
تنها که می شوی
اگر خوب دقت نکنی،
کسی می آید،
پا می گذارد روی ِ عمق ِ خلوتت،
و می رود ...
... ... آنگاه
تو می مانی،
و نگاه ِ هاج و واجت
به رد ِ پای ِ رسیده به بی نهایتش ....
رضا
سفری باید کرد تا به عمق دل یک پیچک تنها که چرا این چنین سخت به خود می پیچد شاید از راز درونش بشود کشفی کرد شاید او هم به کسی دل بسته ست...
ronak
دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ...
ronak
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری میشكند دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم كاش می شد پرواز كنم پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدییت................... كاش می شد در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم نفرین به بودن وقتی با درد همراه است بغض كهنه ای گلویم را میفشارد به گوشهای پناه میبرم كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند