یافتن پست: #غرور

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گل پسری  که

چشَُ ابروت قشنگه
موهات مشکیه
قدت بلنده
بوی ادکلنت دیوونه کنندس
خیلی هم غرور داری

بخدا بچه ما دوتا خیلی ناز میشه بیا اعلام حضور کن آشنا شیم...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/26 - 15:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نمیدونم چرا تو خیابون وقتی کنار یکی که ازم قد کوتاه تره رد میشم احساس عظمت و غرور میکنم بعد چند قدم جلوتر که یه درازه بی خاصیت میاد رد میشه غرورم شکسته میشه!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:23
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


غرور من اگر بشکند… با تیکه هایش شاهرگ زندگی تو را نیز خواهد زد…


دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 13:05
+2
من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود …





دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 22:21
+5
xroyal54
xroyal54
در روزگــــــار های قدیــــــم جزیـــــــــــــره ای دور افتاده بود که
همه ی احـــــــساسات در آن زندگـــــــــی می کردند.
شـــــادی، غــــــم، دانــــــش، عــشــــــق و باقی احـــــساسات.
روزی به همه ی آنها اعلام شد که جزیره در حالِ غرق شدن است!!
بـنــــابـــرایـــــن هریــــک شــروع به تعــمـــیر قایــقـهایشان کردند.

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا..
اما عشـــق تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخـــر در جزیره بماند!
زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود، عشق تصمیم گرفت تا
برای نجــــــــات خــــود از دیـــــــــــــگران کـــمــکـــــ بخواهد.
در همین حال او از ثروت که با کشتی باشکوهش در حال گذشتن از آنجا بود
کــــــــــــمــــــکــــــــــــــــــــ خواســـتـــــــــــ !!

" ثروت، مرا هم با خود می بری؟؟؟!! "
ثروت جواب داد: نه نمی توانم! مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست،
که من دیگر جایی برای تو ندارم.
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد!

" غرور، لطفا به من کمک کن! "
" نمی توانم عشق! تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی! "
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود کمک خواست!

" غم، لطفا مرا با خود ببر! "
" آه عشق؛ آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم! "
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که
اصلا متوجه عشق نشد!

ناگهان صدایی شنید:
" بیا اینجا عشق! من تو را با خود می برم! "
صدای یک بزرگتر بود؛

عشق آن قدر خوشحال شد که فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد!
هنگامی که به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت!
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است،
از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟؟؟ "
دانش جواب داد: " او زمان بود! "
" زمان؟؟!!! اما چرا به من کمک کرد؟؟؟!! "
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
" چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند! "
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 20:53
+4
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده .



براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.



براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.



براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن .



براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير .



براي عشق وصال كن ولي فرار نكن .



براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن .


براي عشق بمير ولي كسي رو نكش .



براي عشق خودت باش ولي خوب باش


دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 09:52
+9
یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

در برابرش مسئولیم …

در برابر اشکهایش ؛

شکستن غرورش ،

لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراری اش ….

واگر یادمان برود !

در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

واین بار ما خود فراموش خواهیم شد...

و این قانون زندگیست!!!


آخرین ویرایش توسط marjan در [1392/07/16 - 18:36]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 18:35
+4

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺩﺳﺖﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺟﺰ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﺵ



ﮔﺮﻓﺖ.




ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽﮔﻔﺖ.




ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩ....




ﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺨﺎﻃﺮ * ﺗﻮ* ﭘﺎﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻏﺮﻭﺭﺵ.




ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻃﻌﻢ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﻭ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ .…




... ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻭﺟﺪﺍﻧﺖ ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ* ﺍﻭﻟﯽ*ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻥ!




ﺍﻭﻥ * ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ* ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ!

 



...ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯﺵ ﻧﮕﺬﺭ (هعیییییییییییییییییییییییییی)


دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 18:32
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



چقدر کوچکـند آنانکه

به خود مغرورند

چرا که نمی دانند بعد از بازی شطـــــــرنج

شاه و سرباز

همه در یک جعبه قرار میگیرند...!





دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 19:37
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


ابراهیم نیستم . . . اما غرورم رو قربانی کسی کردم که ارزش گوسفند هم نداشت . . . {-15-}


دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 12:55
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ