دوست داشتن همیشه گفتن نیست ، گاه سکوت است و گاه نگاه ، غریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمیتوانیم در چشمهای یکدیگر نگاه کنیم .
مماس با خط ویژه ی احساست
محتاط می رانم
با تماشای ویترین پر زرق و برق وابستگی ها
بی تفاوتی بی چاره ی تو را درک می کنم
می خواهم در انتهای چشمانت گم شو م
جایی که ایستگاهی نباشد
هیچ غریبه ای
من باشم و خلوت خیالت
...
یک چراغ سبز مانده تا پل جسارت
آنگاه وجودم شعله می کشد
شیشه شرم می شکند
ویران می شوم در برخورد نفسهایت
دستانم کروکی اندامت را دقیق لمس می کند
این است همان اولین تصادف
و نمی ترسم از آن سیلی
محکم تر بزن
جریمه بوسه ی غیر مجاز را !!!
غمگین تر از تمام داشته هایم امروز !
غمگین ترین غریبه ی تمام نداشته هایم شده ام !
در کلبه ی تنهایی من چیزی جز انتظار نیست !
دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب می فهمند !
پنجره ی کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده آسمان را گفته ام
تا هرگاه پرتوهای عشق را به من تاباندی آفتابی شود
اما سالهاست که آسمان دهکده ام ابریست و می بارد !
دلم گرفته از این همه درد .
از این همه تنهایی و بی کسی که مانده بر سر راهم
افسوس از این غم نامه که پایانی ندارد