یافتن پست: #غمگین

roya
roya

برای تمام خوبی هایت

برای مهربانیهای بی حدت

برای جهان زیبایی که هر صبح از چشمان تو آغاز می شود

و من را در بر میگیرد،

برای داشتنت

و برای داشتن هر انچه که با تو دارم

و هر انچه که با تو هستم

از خدای پشت پنجره ممنونم !

آرزو میکنم هر تنهایی،

هر غمگینی

چون "تو" را بیابد.....

و سرشار شود از

احساس خوب آرامش

دیدگاه  •   •   •  1392/07/14 - 17:24
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
دنیای مجازی
دنیایی غمگین
دنیایی پر از تنهایی
پروفایل های مختلف
آدم های جور واجور
دستهای خسته درحال تایپ
نگاه هی پر از درد
خسته و تنها
آه سردی بر تن
موزیکی سرد و غمگین
اتاقی خاموش
فریادهای بی صدا
جمله های بی دوا
نوشته های پر از درد
گریه کردن واژه ها
دنیای ما!دنیای مجازی
ما مجازی تر از آنیم که فکرش را میکنیم
آخرین ویرایش توسط AsiyE در [1392/07/14 - 11:03]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/14 - 11:03
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
از تقدیر سرنوشت
غمگین مباش چه بسا
سگهایی بر روی اجسادشیرها رقصیدند شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند
ولی نمی دانستند شیر، شیر میماند و سگ، سگ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 21:36
+12
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت
ا تو و عشق تو زنده بودم
بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو
مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر می سرودم


کوتاه شود



دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 20:56
+5
saeed
saeed
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 22:55
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غمگین گوشه ای نشسته بود!


دلش می خواست یه دل سیر گریه

کنه


همش با خودش می گفت:مگه من چه بدی ای در حقش کردم


که مثل یه

آشغال منو پرت کرد بیرون از زندگیش…..


همون طور که باخودش حرف

میزد بغضش

ترکید…


سرشو روی زانوهاش گذاشت

و زار زار گریه

میکرد…

که یه هو یکی سرشو

گذاشت بغلش و گفت:با تو بودن

لیاقت میخواد

که هرکسی

نداره….


اون تو رو از زندگیش بیرون نکرد بلکه فهمید که تو اونقدر

با ارزشی که لیاقت نگه داشتنتو

نداره….


گرچه واست خیلی

سخته……..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:39
+1
nanaz
nanaz
آنقدر...
خندیدم...
خداهم غم هایم راباورنکرد...
خدایا...
به خداوندیت قسم... غمگینم...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:29
+7
saman
saman
با غروب‌های غمگینی که دارم  

با آسمانِ نیمه ابری چشمانم  

با ایمانِ معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره  با شوقی که بدونِ تو ، 

از روزگارم پر می‌‌کشد  

بگو  فرزندِ کدامین فصل باشم  

که پاییز را به یادت نیاورم  و 

رنجِ مبهمِ برگ ریزان را ؟؟؟ ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 17:32
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زن همسایه هر روز خوشبختی اش را
با صدای النگوهایش نشانم می دهد
دوستم با رنگ لب هایش
که با هر بوسه کمرنگ تر
خواهرم
با زیبایی غمگینش
که پشت هفت پرده پنهان مانده است
حالا چقدر می توانم
لای خوشبختی های مختلف دنبال خودم بگردم
به سکوتی که لای چین پرده ها مرتب نشته است
به مدادی تراشیده، کاغذی سپید
به
صدای پیر آوازخوانی دوره گرد
به چند عاشقانه ی قدیمی بی مجوز
و دستمالی که تاب هق هقم را بیاورد.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 21:08
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

گاهی حس میکنی غمگین ترین آدم دنیایی،اما یه تغییر کوچیک،یا یه اتفاق کوچولو



 

جوری حالت رو عوض میکنه ،که همه چیز رو فراموش می کنی،


 


به امید یک تغییر ، یا اتفاق خوب و کوچولو،


 


برای همه ی شما عزیزان



دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 09:54
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ