از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛
پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند
نبینم چشم هایت را اسیر درد ها
ای یار غمت را روی دوش خسته ام
ای نازنین بگذار بیا ای نازنین... اکنون...داغ دریا را به دل دارم
بدون یاد تو بیزارم از هر کوچه بازارم... کجایی آسمانم؟؟؟؟؟؟؟
بال های سبزمان گم شد... میان کوچه هایی که پر است از سنگ از دیوار......
بیا خورشید... کم کن فصل های سرد و ساکت را بیا اندوه شب را از نگاه خسته ام بردار